آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

1132

دوشنبه, ۲۹ اکتبر ۲۰۱۸، ۰۸:۵۶ ب.ظ

دلم برای نوشتن خیلی تنگ شده! دلم برای به روز کردن اینجا و نوشتن از خودم و زندگی ام خیلی خیلی تنگ شده. چرا نمی نویسم؟ چرا این وبلاگ رو یک ماهه که به روز نکردم؟ به جز نگرانی ها و گرفتاری هایی که این یک ماه اخیر ما رو به شدت در سرپنجه اشون فشردن، یه نگرانی بزرگ دارم که باعث میشه هر وقت به فکر نوشتن می افتم، منصرف بشم. می ترسم نوشتن از زندگی ام توی آمریکا، کسی رو آزرده خاطر یا دلشکسته کنه! راست و حسینی ترش اینه که می ترسم کسی با خوندن شرح زندگی من به این فکر بیفته که این دختره اون سر دنیا، خوش و راحت و بی خیال نشسته، در حالی که ما توی ایران داریم هر روز شرایط سخت تری رو تحمل می کنیم و احتیاجی به شنیدن از و خوندن درباره ی زندگی این آدم نداریم. می ترسم دوستی یا آشنایی، بدون اینکه از جزئیات زندگی من خبر داشته باشه، حسرت زندگی من رو بخوره و دلش بشکنه. می ترسم... خلاصه اینکه این ترس ها و نگرانی ها مانع از نوشتن شدن. سه سال پیش وقتی تصمیم گرفتم این وبلاگ رو راه بندازم هدفم، بجز ثبت خاطراتم و آرامش ذهنی ام، دادن یه تصویر واقعی از زندگی یه مهاجر بود. چرا؟ چون تا پیش از اومدن به آمریکا من با تصویر غلطی ازاین سرزمین مواجه بودم که زندگی توی این کشور رو برام سخت تر کرده بود. وقتی که اومدم به این فکر کردم که خیلی ها مثل من در معرض مهاجرتن و نیاز دارن که این اطلاعات رو داشته باشن پس با یه تیر دو نشون خواهم زد. اما الان واقعا نمی دونم هنوز دلیلی وجود داره که این وبلاگ رو داشته باشم؟ خیلی وقتا پیش خودم فکر می کنم شاید بهتره یه دفترچه ی یادداشت روزانه مثل همه ی آدمای معمولی داشته باشم و اونجا واسه خودم بنویسم. بنابراین تصمیم گرفتم بعد از سه سال، امکان نظر و کامنت گذاشتن برای این پست رو فعال کنم و از شما بپرسم، آیا هنوز هم دلتون می خواد از من بخونید و بشنوید؟ آیا ترس های من واقعی هستن یا اینکه فقط زاده ی تخیل منن؟ یا اینکه با وجود واقعی بودنشون باید بی خیالشون بشم و به کار خودم ادامه بدم. خلاصه اش اینکه دلم می خواد از خواننده های این وبلاگ درباره اش بشنوم. لطفا برام بنویسید. منتظرم.

۱۸/۱۰/۲۹
آزاده نجفیان

نظرات  (۲۲)

۲۹ اکتبر ۱۸ ، ۲۲:۲۲ آرزوهای نجیب (:
سلام (:
به‌نظر من بنویسید تا به‌قول خودتون آدم‌ها با یه تصور غلط مهاجرت نکنند. حتی می‌تونید اسم و فامیل واقعی‌تون رو بردارید و بدون سانسور همهٔ اتفاقات ریز و درشت رو بنویسید. 
ممنون که می‌نویسید.
من نگاهت رو دوست دارم و البته اشتراکات زیادی هم با بعضی از وجه های زندگیت دارم حتی با بعضی از ترس هات.

دوست دارم که بنویسی.
۳۰ اکتبر ۱۸ ، ۰۴:۰۳ حورا رضایی
راستش تنها دلیلی که وبلاگ‌تون رو می‌خونم همینه که تصوری از زندگی یه مهاجر ایرانی تو امریکا داشته باشم؛ چون یکی از گزینه‌هایی هست که بهش فکر می‌کنم. فکر می‌کنم نوشتن ازش برای من یا افرادی که چنین قصدی ندارن و فقط می‌خوان نوشته‌های بدون سانسور و اغراق در این باره بخونن خیلی مفید باشه.
سلام
چه عجب بعد از چند سال باز شد اينجا. به نظرم بنويس. حتي كامنتها باز باشن. كسي كه به نوشتن عادت داره اونم از نوع وبلاگ نويسي، كانال زدن و دفترچه يادداشت ارضاش نميكنه. من با اينكه تصميم جدي براي مهاجرت ندارم ولي نوشته هاي تو و جودي رو دوست دارم. ترست بي جاست به نظرم، هر كسي اذيت ميشه ميتونه نخونه اينجا رو.
سلام آزاده عزیزم
من همیششششه از خوندن وبلاگ لذت بردم، جدای از قلم شیرین و شیوای تو، خیلی مطالب که می نویسی دوست داشتنی و مفیدن، خیلی نکات ریز و درشت ازش یاد گرفتم مثلا اینکه چقدر خوبه که تو تلاش می کنی از بودنت اونجا لذت ببری و سعی می کنی که خودت را با محیط و شرایط وفق بدی... و حتی احساس می کنم مطالب تو در واقعی تر شدن دید من به زندگی در یک کشور دیگه کمک کرده، ضمنا تو همیشه هم از تلخی ها گفتی و هم شیرینی ها...به نظر من که حتما به نوشتن به روش خودت ادامه بده...
در مورد ترست هم راستش به خود من که نوشته های تو هرگز این چنینی حسی را القا نکرده..
و همیشه هستند کسانی که بی فکر و تامل قضاوت و مخالفت و انتقاد می کنند پس اهمیتی ندارند...
بنویس و بنویس و بنویس...
منتظر پست های جدیدت هستم.
سلام
ما هم در ایران در کنار مشکلات دلخوشی های زیادی داریم (البته این نظر منه). من که همیشه دنبال میکنم نوشته هاتون رو و خوشحال میشم اگه مثه سابق به نوشتن ادامه بدید. 
خوندن خاطرات شما و همه‌ی کسایی که توی محیط و شرایطی متفاوت دارن زندگی رو تجربه می‌کنن، جالب و آموزنده‌اس. 
همه‌مون دغدغه‌هایی شخصی داریم که می‌تونه برامون سخت و چالش برانگیز باشه، چه توی ایران و چه آمریکا. پس لطفن به نوشتن ادامه بدین :)
به نظر من بنویسید. 
هم به خاطر ما؛
خواندن خاطرات گمنام شما که احتمالا هرگز در زندگی واقعی نه دیدیمتان و نه خواهیم دیدتان، غیر از روایتی از زندگی در آمریکا، روایتی از نحوه ی زندگی کردن و زنده ماندن و تجربه کردن و تغییر یافتن و بزرگ شدن است. هم به خاطر تجربه های متنوعی که دارید (حتا اگر به چشم خودتان نیاید) و هم به خاطر قلم روانی که دارید (حتا اگر نویسنده نباشید) و این چیزی نیست که در هرجا و هرمتنی برای ما به سادگی قابل پیدا کردن باشد. آن انرژی و امیدی که بعد از هربار پیش آمدن مشکلات و بعد حل شدنشان، ناخواسته روایت میکنید (گیر کردن به تراول بن)، آن ترسها و اضطرابها از مراحل ناشناخته ای که پیش رویتان هستند (اسباب کشی یا شغل جدید)، و آن شعفها و لذتها از خوشیهای کوچک و بزرگ (مهمانیها و تولدها). که جمعشان با هم میشود، زندگی انسانی، و شما به ما تجربه ی نزدیک و شفافی از آن را عرضه میکنید، انگار که دوبار داریم زندگی میکنیم. 
و هم به خاطر خودتان؛
نوشتن عمومی چیزهایی که آدم به صورت خصوصی تجربه کرده، حکم بازخوانی و مروری را دارد که به آدم کمک میکند تا یک دور دیگر اتفاقات را هضم کند و از نگاه بیرونی آنها را ببیند. خیلی متفاوت با فکر کردن و تحلیل کردن شخصی و ذهنی. این فرصت را از خودتان نگیرید تا بتوانید خودتان را بهتر ببینید. به اضافه ی یک چیز جزئی: داشتن این تجربه که آدمهایی در سراسر جهان ممکن است با زندگی تان مرتبط شده باشند و با نوشته هایتان احساسات پیدا کنند (بخندند، مضطرب شوند، بترسند)، احساس عجیب و یگانه ای است. اینطور منتشر شدن در بین آدمهای دیگر و بزرگ شدن و رد کردن مرزهای انسانی. 
بنویس عزیزم بنویس. نمیدونم چرا فکر میکنی نوشته هات جنبه تظاهر و فخرفروشی  داره حداقل برا من که اصلا اینطوری نیست. تو هرکاری هم بکنی قضاوت میشی پس بی خیال حرف بقیه کاری که بهت آرامش میده رو انجام بده 
سلام. من مرتب به وبلاگ شما سر میزنم. من تو ایران زندگی میکنم. اما هیچ وقت حسرت زندگی شما و دیگران رو نخوردم. درس میخونم. کار میکنم و از زندگی لذت میبرم. هر جای دنیا که باشم همین هستم.
۳۰ اکتبر ۱۸ ، ۱۲:۳۴ پنجره ی خیس
سلام آزاده جان
ادامه بدید دوست من
دیدگاه تعصب گرایانه ی منی که ساکن ایرانم و تا حالا امکان سفر به آمریکا رو نداشتم، با خوندن مطالب  و روزنگاری شما به کل تغییر کرده
و هر روز مشتاق تر میشم بیشتر بدونم
و در کنار اینها، به شما و بیان خاطراتتون حسابی اُخت کردم

و جسارتا خواهشی داشتم در صورت امکان، مبنی بر ارسال تصاویر از آمریکا، شهری که زندگی می کنید. هنگام خوندن مطالبتون بارها از دلم گذشته کاش عکسی تصویری هم بود تا بشه بهتر و بیشتر با شرایط اونجا آشنا شد.
گاهی در شرایط خاص سیاسی یا اقتصادی که کل دنیا رو متاثر می کنه یاد شما می افتم و میام سری به اینجا می زنم ببینم این رویدادها از دید شما چطوره.

مثلا روزی که ترامپ قانون منع ورود مهاجران ایرانی رو صادر کرده بوده و باعث شد شما در سفرتون به ایران دچار مشکل بشید فراموش نمی کنم... و چقدر براتون دعا کردم... سطر به سطر اون نوشته ها رو با بغض خواندم و گریه کردم...

مطالبتون بقدری دور از ریا و کبر هست که بلافاصله بر دل خواننده میشینه. آدرس کانالتونو به تعدادی از دوستام هم معرفی کردم

و بی صبرانه منتظر پست های بعدیتون هستم
بنویسید دوست خوبم
سلام

تقریبا هر روز میام و به وبلاگت سر میزنم و مطالب جدیدت رو می خونم. به نظر من ادامه بده مطالبت خیلی مفیده مخصوصا به درد منی که خودم دنبال  ادامه تحصیل توی امریکا هستم می خوره. نوشتن و ثبت خاطرات در هر حالتی مفید و جذابه. 
ادمه بده ما هم قول میدیم بخونیم :)
سلام، اول از همه تشکر میکنم بابت پست هایی که تا الان گذاشتی و خوندیم. من تعجب میکنم چطور شما دچار این ترس شدید که شخصی با خوندن شما فکر کنه اونجا برای شما سرتاسر خوشی است شما خیلی صادقانه از مشکلاتتان هم نوشته اید و در همه ی پست ها اصرار بر بیان واقعیت زندگی اتان داشته اید و کاملا مشهود بوده است. خیلی خوشحالم‌که با خوندنت تا حدودی هرچند اندک با سبک زندگی اونجا آشنا شدم اتفاقا با همه ی تفاوت‌ها میشه ازتون ایده گرفت من هر وقت دخترم را میبرم کتابخونه و با هم بین کتابها میگردیم و کتاب‌هامون را امانت میگیریم یاد شما میافتم؛)) 
بنظرم بنویس و اتفاقا هر چه بیشتر از روزمره هات و برنامه هات و برداشت‌های خودت از شرایط و محیط جدید بنویسی برای ما بهتره و خلاصه هر کسی اندازه ی خودش و با دید خودش از مطالبت برداشت میکنه و مطمینا مفید هست.
سلام آزاده جان. مطالبت فکر نمیکنم این حس ها رو به کسی انتقال بده. ضمنا اگر کسی هم ناراحت بشه میتونه نخونه. جدا از دوستان ساکن ایران، مطالبت برای منی که اینجا هستم هم خیلی مایه ی امیده. همین که بدونی یک نفر دیگه هم شرایط مشابه تو رو تجربه کرده خیلی خوبه. همچنین خوندن اینکه یه نفر در شرایط مشابه چه عکس العمل متفاوتی داشته که منجر به نتیجه بهتر یا بدتری شده هم خیلی مفیده. من که همیشه لذت بردم از خوندنت. با شادیهات شاد شدم و با نگرانیها و غمهات ناراحت. با اینکه هیچوقت ندیدمت حس میکنم یه دوست دارم اینجا. لطفا بنویس حتی بیشتر از قبل. این دلخوشی رو از ما نگیر❤️❤️
سلام آزاده جان. مطالبت فکر نمیکنم این حس ها رو به کسی انتقال بده. ضمنا اگر کسی هم ناراحت بشه میتونه نخونه. جدا از دوستان ساکن ایران، مطالبت برای منی که اینجا هستم هم خیلی مایه ی امیده. همین که بدونی یک نفر دیگه هم شرایط مشابه تو رو تجربه کرده خیلی خوبه. همچنین خوندن اینکه یه نفر در شرایط مشابه چه عکس العمل متفاوتی داشته که منجر به نتیجه بهتر یا بدتری شده هم خیلی مفیده. من که همیشه لذت بردم از خوندنت. با شادیهات شاد شدم و با نگرانیها و غمهات ناراحت. با اینکه هیچوقت ندیدمت حس میکنم یه دوست دارم اینجا. لطفا بنویس حتی بیشتر از قبل. این دلخوشی رو از ما نگیر❤️❤️
من یکی از خواننده های پرپاقرصتم ..
اتفاقا خیلی خوب که در مورد مهاجرت و زندگیت تو کشوری که همه ما به نوعی دوست داریم یکبار تجربه کنیم مینویسی
به شخص من خیلی لذت میبرم از خواندن مطالبت و از نوشته هات چیزهای زیادی یاد گرفتم
از اونجا که خودم هم قصد مهاجرت دارم اینطور زندگی تو کشور دیگه وشرایطش برام ملموستر میشه
مرسی که مینویسی ازاده خانوم
۰۲ نوامبر ۱۸ ، ۰۷:۱۱ وارش بارانی
بخشی از حسی که داری درسته،  اما من به شخصه فکر نمیکنم تو خیلی غرق در خوشی و ارامشی.. اماچیزی که از زندگیت دوست دارم اینه که جنگجویی،  با مشکلاتت جنگیدی برای اینکه چیزی که میخوای رو بدست بیاری و هنوزم داری به مبارزه ادامه میدی اینکه این امکان رو داشتی و تونستی اونجوری که میخوای مسیرت رو تعیین کنی غبطه برانگیزه.. اما من حسادت نمیکنم بلکه برات از ته قلبم ارزوی موفقیت میکنم و از خوندن مسیر زندگیت لذت میبرم
سلام عزیزم .خوش حالم که پست جدید گذاشتی هرچند که روایت جدیدی از روزگارت در آمریکا نبود.چون من مرتب چک می کنم و با لذت نوشته های قشنگت و می خونم.
بنویس عزیزم...تو انقدر خوب و صمیمی می نویسی که آدم غرق نوشته ات میشه.من دوست دارم دلنوشته هات و همیشه پیگیری می کنم.
سلام آزاده جانم، برای من هم عجیبه این ترس. هیچوقت تصور نکردم همه‌ش خوشی و لذت باشه زندگیتون اونجا، در عوض برای من نوعی با مشکل جسمی که دارم نوعی تجربه موازی است، با شما و محمد و دوستانتون تمام نوشته‌هاتون رو زندگی می‌کنم و حتی گواهینامه می‌گیرم و از عهده تعمیرش برمیام. دریغ نکنید اطفاً.
ما بشدت پیگیر نوشته هات هستیم....همچنان لطفا بنویس
این‌جا از پس این‌همه دوری و دیری، تنها جایی‌ه که از آزاده و حال‌ش خبر می‌گیرم؛ واقعی و قشنگ. دریغ نکن آزادهٔ عزیزم.
سلام آزاده جان
خیلی وقت‌هست ننوشتی. برای همین گفتم بیام در تنها پستی که کامنتش باز هست احوالت رو بپرسم. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">