آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

124

سه شنبه, ۱۵ دسامبر ۲۰۱۵، ۰۷:۰۷ ب.ظ
این بار دومی بود که این صحنه رو توی اتوبوس می دیدم:
راننده کامل کنار گرفت، جفت راهنماش رو روشن کرد و زنگی که موقع پیاده شدن برای هشدار بقیه ماشین ها به صدا درمیاد رو روشن گذاشت. در اتوبوس باز شد و ورودی اتوبوس به شکل سطح شیب دار دراومد. راننده از جاش بلند شد و صندلی های ردیف جلو رو جمع کرد. یک نفر با ویلچر از روی سطح شیب دار وارد اتوبوس شد و رفت جایی قرار گرفت که راننده براش آماده کرده بود. راننده دستکش پوشید و با یک آچار، ویلچر رو از جلو و عقب به کمک طناب های کشی ای که زیر صندلی های تاشو جاسازی شده بودن، ثابت کرد. بعد بلیط اون آقا رو گرفت و خودش توی دستگاه زد و با احترام بلیط رو بهش برگردوند. دوباره پشت فرمون ماشین نشست و راه افتادیم.
بار اولی که این ماجرا رو دیدم از تعجب دهنم باز مونده بود! حالا که فکرش رو می کنم می بینم به تعریف آمریکایی ها بی ادبانه به این فرایند زل زده بودم اما امروز حواسم بود خودم رو سرگرم موبایل نشون بدم و فقط زیرچشمی فرایند کار رو زیر نظر داشته باشم.
دفعه ی قبل بعدتر فهمیدم که آقایی که با ویلچر وارد شده بی خانمان بوده و این دفعه هم آقای ویلچر سوار یهودی بود و یه کلاه سیاه با نشان ستاره ی شش پر داوود به سر داشت. در هر دو مورد راننده ها مردان سیاه پوست بودند. قرضم از گفتم این حرفای به ظاهر نژادپرستانه اینه که برای راننده تنها چیزی که اهمیت داشت و البته جز وظایف موکدش هم محسوب می شه، احترام تام و تمام به مسافره، نژاد یا شغل یا مذهب یا سر و وضع مسافر نباید اهمیتی داشته باشه. شکی نیست که در بین هزاران راننده ی اتوبوس احتمالا آدم های بی ادب و نژادپرست هم هستند اما چیزی که برای من قابل توجه، قانونی ست که پشت این کار. قانون کم توان ها و ناتوان ها رو از محاسبات و خدمات خودش جا ننداخته و براشون امکان زیست راحت تر رو فراهم کرده، حالا از هر طبقه یا نژادی یا مذهبی که می خوان باشن. وقتی سیاست مدارها و حکومت چیزی رو به رسمیت بشناسن، مردم هم از اونا تبعیت می کنن. این اصل به همون اندازه که خطرناکه، می تونه در جهت درست هم مدیریت بشه. دیدن کسانی که دیده نمیشن و شنیدن صداهایی که شنیده نمی شن، هنر بزرگی حتی اگه این دیده ها و شنیده ها به نظر ما درست نباشن یا مخالف ما باشن.
۱۵/۱۲/۱۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">