آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

126

پنجشنبه, ۱۷ دسامبر ۲۰۱۵، ۱۱:۳۱ ب.ظ

امروز آخرین جلسه کلاس زبان در سال 2015 بود. فرانک مثل همیشه چیز تازه ای در چنته داشت تا ما رو غافلگیر کنه. شبیه بابانوئل لباس پوشیده بود و کیسه ی هدایا رو روی شونه اش انداخته بود و مدام می گفت:«هو...هو...هو». قبل از باز کردن کیسه اش ازمون پرسید آیا همه امون دخترها و پسرهای خوبی بودیم که از بابانوئل جایزه بگیریم یا نه؟ بعد به همه شکلات و کارت پستال عیدی داد. کارت پستال عکس دست جمعی بچه های کلاس بود. بابانوئل تعدادی هم هدایای ویژه داشت که به بچه هایی که اصلا سرکلاس غیبت نکرده بودن یا مشارکت فعال داشتن یا مشق هاشون رو کامل و خوب انجام دادن رسید. سهم منم یه کلاه بود که روش نوشته بود: «home work award ».

بعد از کلاس با محمد رفتیم و پیتزا فروشی حلالی رو که بچه ها نشونیش رو داده بودن پیدا کردیم. انگار دنیا رو بهمون داده بودن وقتی فهمیدیم صاحب و آشپز رستوران هر دو مسلمان هستند و با دانشگاه قرارداد دارن تا غذای دانشجوهای مسلمان رو تامین کنن! اینقدر پیتزای خونمون پایین اومده بود که یه گنده اش رو سفارش دادیم وقتی حاضر شد داغ داغ خوردیم و دهنمون پیاده شد. نکته ی جالبتر اینکه آشپز رستوران که پسر جوانی همسن و سال ما بود، کرد عراق بود و به طرز عجیبی به تاریخ معاصر ایران و سیاست مسلط! محمد باهاش گرم صحبت شد و منم از این فرصت جهت خوردن سهم پیتزاش استفاده کردم.

ماجراهای هیجان انگیز امروز فقط به این دو اتفاق ختم نمیشه. هفته ی پیش یه دفعه ای به دلم افتاد و نیت کردم اگر بعد از یک ماه و نیم ناخوش احوالی و بی حوصلگی بهتر بشم شله زرد بپزم. خوشبختانه حالم رو به بهبودی رفت اما پختن شله زرد رو کمی عقب انداختم چون فردا شب مهمونی پایان سال توی خونه ی فرانک برگزار میشه و منم تصمیم گرفتم با خودم شله زرد ببرم. این شد که بعدازظهر به شله زرد پختن گذشت هر چند برنج ویتنامی ما رو غافلگیر کرد و ظرف نیم ساعت به جای یک و نیم ساعت، شله زرد شد!

خلاصه اینکه نیم ساعت دیگه روز پنج شنبه به وقت ما تموم میشه و من احساس می کنم به اندازه ی یک هفته ماجراجویی کردم.

۱۵/۱۲/۱۷
آزاده نجفیان

زندگی در آمریکا

نذری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">