1379
امروز روز استقلال آمریکا و تعطیل بود. در واقع بعد از دو هفته، امروز تنها روزی بود که من از صبح خونه بودم و وقت کامل مال خودم بود. بیش از دو هفته است که با بچه ها کلاس فارسی دارم و در همین بین، یه زوج آمریکایی-ایرانی هم پیدا شدن که می خواستن فارسی یاد بگیرن. باهاشون تا حالا فقط یه جلسه اونم توی کتابخونه داشتم. کار کردن با بزرگترها راحت تره مخصوصا که خانومه اصلا فارسی بلد نیست و باید از پایه باهاش کار کنم. یه کتاب تمرین مشخص کردم و از روی اون درس می دم و جلو میرم. با آقاهه باید البته بیشتر روخوانی و درک مطلب کار کنم.
کار با بچه ها طبیعتا سخت تره. اول اینکه می تونن فارسی حرف بزنن و نیاز به اصلاح دارن در کنار یاد گرفتن نکات اساسی. دوم اینکه کلاس درس نیست و باید سرگرمشون کنم مخصوصا که تابستونه و منصفانه نیست خیلی بهشون سخت بگیرم. یک هفته طول کشید تا روتین کلاس دستم اومد. یک ساعت اول رو باهاشون الفبا و املا کار می کنم و بعد با هم از روی فلش کارت کلمه یاد می گیریم. یه قسمت سریال زنان کوچک می بینیم بعدش دیگه به بازی می گذره که در حینش من حرف زدنشون رو تصحیح می کنم. بد پیش نمی ریم اما کندیم. به هر حال بچه ها توی خونه مشقی انجام نمیدن و همین پیشرفت رو کمی کند می کنه.
آخر هفته ی دیگه تیم والیبال ایران قراره بیاد شیکاگو. محمد و چند تا از بچه ها بلیط خریدن که بریم و تشویقشون کنیم. من میرم شیکاگو اما راستش علاقه ای به دیدن بازی و ورزشگاه رفتن ندارم. شیکاگو اینقدر جاهای دیدنی داره که دیدن بازی والیبال حتی جز 15 تا مکان دیدنی اش هم قرار نمی گیره. از اونجایی که این سفر یکدفعه ای پیش اومد و بخش اصلی هماهنگی ها با منه، یه کم استرس دارم. 5 نفریم، 4 تا مرد و من. من و محمد، رضا و سینا و پویا. تکلیف ما مشخصه اما تصمیم و هماهنگی برای اینکه چطور اتاق بگیریم که همه راحت باشن و چه جوری بریم که 8 ساعت رانندگی هلاکمون نکنه، یه کم سخت بود. بالاخره من سه تا اتاق گرفتم و یه مینی ون کرایه کردیم که پنج شنبه ی هفته ی آینده بزنیم به راه که واسه بازی که ساعت 5 عصره اونجا باشیم. شنبه صبح هم برمی گردیم. فعلا فقط واسه دو تا بازی پنج شنبه و جمعه بلیط خریدین. نمیدونم اگه ایران بیاد بالا قراره چیکار کنیم. به هر حال امیدوارم بازی خوبی باشه.
امروز قرار بود از آزادی وقتم نهایت لذت رو ببرم. مدت ها بود که به معنای واقعی کلمه «کاری» نداشتم واسه همین یه کم خسته شدم. اما متاسفانه از صبح که بلند شدم سردرد داشتم تا همین الان. تقریبا هیچ کار بدرد بخور و رضایت بخشی نکردم. اینم واسه خودش یه جور تعطیلاته. به هر حال هفته های شلوغی در راهن که باید براشون آماده شد. باید دوباره تمرین کنم که استرسم رو به کار مفید تبدیل کنم.