۲۱:۵۶۲۹
مارس
خیلی چیزها بود که می خواستم درباره اشون بنویسم؛ از خرابکاری وحشتناکی که صبح توی اتوبوس کردم و باعث شد همه ی روز حالم گرفته باشه تا اتفاقی آشنا شدن با یکی از استادای بخش انگلیسی دانشگاه که می تونه در بعضی بخش های رساله کمک حالم باشه. اما همه ی اینا چند دقیقه پیش با شنیدن فایل چند ثانیه ای که آناهیتا به مناسبت روز زن برام فرستاده بود بی اهمیت شد! آناهیتا توی اون فایل می گه: «امروز بیش از سه چهار بار اسمت سرکلاس اومد با سعدی؛ جات خیلی سبزه... .»
جواب دادم: زنده شدم!
این پرده های اشک که بی وقفه فرو می ریزن نمی ذارن بنویسم.
ده سال، ده سال از عمرم، بهترین سالهای عمرم، به درس دادن سعدی گذاشت و حالا...حالا بهار هر چی رو که توی این ده سال کاشته بودم داره سبز می کنه