1041
یادم میاد دور و بر همون موقعی که می خواستم برم ایران و بعد از اون ماجراها، تیتر اول همه ی خبرها دخترکی از پناهجوها بود که وقتی قایقشون وسط دریا در حال غرق شدن بود، نزدیک به سی کیلومتر رو تا ساحل شنا کرده بود تا جون خودش و همراهانش رو نجات بده! برای من باورنکردنی بود. چطور همچین چیزی ممکن بود؟ نه فقط به خاطر مسافتی که دخترک شنا کرده بود، بلکه بخاطر این حجم از امیدواری و میل به زندگی! چقدر اشتیاق زندگی باید در آدم قوی باشه که وسط دریا، تنها و بی کس، بدون داشتن هیچی، کیلومترها شنا کنه تا خودش رو نجات بده؟ این میل به زندگی، این امیدواری کشنده، از کجا میاد؟ اون روزها من توی اقیانوسی از ناامیدی شناور بودم. نه نجات پیدا می کردم نه غرق می شدم که خلاص بشم. خبر شجاعت این دخترک باعث شد تا مغز استخونم ازش متنفر بشم! مرتب از خودم می پرسیدم: آخه این احمق به چی زندگی این طور دو دستی چنگ زده؟ این دخترک نه خونه و سرزمینی پشت سرش داره و نه آینده ی مطمئنی پیش روش، پس چرا مثل صدها نفر دیگه به غرق شدن رضایت نداده تا از این همه ترس و رنج خلاص بشه؟ چرا؟ راستش هنوز که هنوزه برای این سوالا جوابی پیدا نکردم. بارها خودم رو جای دخترک سوری گذاشتم و عجیب تر اینکه در بیشتر مواقع بدون هیچ تلاشی تصمیم گرفتم غرق بشم! پیش خودم فکر می کنم اگه من توی اون قایق در حال غرق بودم، نه تنها هیچ تلاشی برای نجات نمی کردم، بلکه شروع می کردم به داد و فریاد و فحش و پرخاشگری بلکه از شدت ترسم کم بشه. مطمئنم خیلی ها توی اون شرایط، درست قبل از غرق شدن، کارای مشابهی کردن. اما یه عده ای هستن، یه عده ی انگشت شماری، که حتی وقتی چیزی برای از دست دادن هم ندارن، دست از امیدوار بودن و تلاش کردن برنمی دارن. این آدمای لعنتی، این احمقای مهربون شجاع، این آدمان که قایق زندگی رو در هر شرایطی از هر طوفانی گذر می دن. همین آدمان که با قلب تپنده و امیدوارشون، ما رو هم در سایه ی عظیم میلشون به زندگی، نجات می دن. پیش خودم فکر می کنم اگه من توی همچین قایقی، وسط ناکجاآباد، گیر بیفتم، این بار خفه خون می گیرم. این بار ساکت می شم و زهر ترس و ناامیدی رو همه جا پخش نمی کنم. چرا؟ به احترام اون معدود آدم های امیدواری که به خودشون قول دادن هرگز تسلیم نشن. هنوز هم فکر می کنم به احتمال نود و نه درصد من در نهایت غرق خواهم شد اما به احترام اون یک درصد، به احترام زندگی، به احترام امید، این بار در سکوت تحمل خواهم کرد. شاید نجات پیدا کنم، کی می دونه؟