1132
دلم برای نوشتن خیلی تنگ شده! دلم برای به روز کردن اینجا و نوشتن از خودم و زندگی ام خیلی خیلی تنگ شده. چرا نمی نویسم؟ چرا این وبلاگ رو یک ماهه که به روز نکردم؟ به جز نگرانی ها و گرفتاری هایی که این یک ماه اخیر ما رو به شدت در سرپنجه اشون فشردن، یه نگرانی بزرگ دارم که باعث میشه هر وقت به فکر نوشتن می افتم، منصرف بشم. می ترسم نوشتن از زندگی ام توی آمریکا، کسی رو آزرده خاطر یا دلشکسته کنه! راست و حسینی ترش اینه که می ترسم کسی با خوندن شرح زندگی من به این فکر بیفته که این دختره اون سر دنیا، خوش و راحت و بی خیال نشسته، در حالی که ما توی ایران داریم هر روز شرایط سخت تری رو تحمل می کنیم و احتیاجی به شنیدن از و خوندن درباره ی زندگی این آدم نداریم. می ترسم دوستی یا آشنایی، بدون اینکه از جزئیات زندگی من خبر داشته باشه، حسرت زندگی من رو بخوره و دلش بشکنه. می ترسم... خلاصه اینکه این ترس ها و نگرانی ها مانع از نوشتن شدن. سه سال پیش وقتی تصمیم گرفتم این وبلاگ رو راه بندازم هدفم، بجز ثبت خاطراتم و آرامش ذهنی ام، دادن یه تصویر واقعی از زندگی یه مهاجر بود. چرا؟ چون تا پیش از اومدن به آمریکا من با تصویر غلطی ازاین سرزمین مواجه بودم که زندگی توی این کشور رو برام سخت تر کرده بود. وقتی که اومدم به این فکر کردم که خیلی ها مثل من در معرض مهاجرتن و نیاز دارن که این اطلاعات رو داشته باشن پس با یه تیر دو نشون خواهم زد. اما الان واقعا نمی دونم هنوز دلیلی وجود داره که این وبلاگ رو داشته باشم؟ خیلی وقتا پیش خودم فکر می کنم شاید بهتره یه دفترچه ی یادداشت روزانه مثل همه ی آدمای معمولی داشته باشم و اونجا واسه خودم بنویسم. بنابراین تصمیم گرفتم بعد از سه سال، امکان نظر و کامنت گذاشتن برای این پست رو فعال کنم و از شما بپرسم، آیا هنوز هم دلتون می خواد از من بخونید و بشنوید؟ آیا ترس های من واقعی هستن یا اینکه فقط زاده ی تخیل منن؟ یا اینکه با وجود واقعی بودنشون باید بی خیالشون بشم و به کار خودم ادامه بدم. خلاصه اش اینکه دلم می خواد از خواننده های این وبلاگ درباره اش بشنوم. لطفا برام بنویسید. منتظرم.