197
از اونجایی که یه تعدادی از بچه ها آخر بهار یا تابستون برمی گردن کشورشون، یونگ جان پیشنهاد داد یه تور رستوران گردی راه بندازیم و هر ماه بریم رستوران یکی از ملیت های اعضای گروه غذا بخوریم تا پیش از اینکه دیر بشه و از هم دور بیفتیم. این ماه برای شروع سراغ رستوران کره ای رفتیم. قرارمون امروز ظهر بود، توی رستوران کره ای مشهوری که اتفاقا سر خیابون ما هم هست. دیروز که داشتیم توی گروه هماهنگی های نهایی رو می کردیم من گفتم یکشنبه تولدمه و شاید برای خودم کیک شکلاتی بپزم. بچه ها همه تبریک گفتند و تمام شد. اما امروز ظهر، وقتی که توی رستوران منتظر بقیه بودیم و یونگ جان داشت از روی منو غذاها رو برامون توضیح می داد، سواکو با یه بادکنک که روش نوشته بود تولد 6 ماهگی ات مبارک وارد شد! تازه اون موقع متوجه شد که بادکنک رو اشتباه خریده. تازه برام یه کیک شکلاتی هم درست کرده بود! پیش خودم فکر می کنم حتما دیشب وقتی داشتم در مورد پختن کیک شکلاتی واسه خودم بهشون می گفتم فکر کرده هر کسی روز تولدش احتیاج داره یه نفر براش کیک درست کنه، پس بذار من اون یه نفر برای آزاده باشم. بادکنک و کیک شکلاتی خیلی خوشحالم کردن اما هیچی به اندازه ی این حس که یک دوست، اونم از یه کشور دیگه و بدون هیچ نقطه ی مشترک فرهنگی و زبانی، محبتش رو بی دریغ نثار من کرده خوشحالم نمی کنه. مخصوصا به این خاطر که سالهاست روز تولدم رو با دوستانم جشن می گیرم و امسال تنهایی روز تولد... بگذریم! چیکا هم از توی کیفش دو تا بادبزن ژاپنی درآورد و بهم گفت هر کدوم رو دوست دارم انتخاب کنم. گفت اینا رو از ژاپن با خودش آورده. از هیجان داشتم له می شدم که یه بادبزن واقعی ژاپنی توی دستامه نه یه بادبزن ژاپنی ساخت چین!
همه ی راه برگشتن به خونه، همشهریان محترم تولد 6 ماهگی ام رو بهم تبریک گفتند و روحشون شاد شد.