365
امروز دقیقا یک سال از روزی که وارد ایالات متحده ی آمریکا شدیم می گذره! الان که برمی گردم و به این یک سال نگاه می کنم می بینم با همه ی سختی ها و آسونی هاش برای ما مثل یک چشم به هم زدن گذشت. هرگز به خواب هم نمی دیدم روزی جایی خارج از شیراز یا ایران زندگی کنم اما این اتفاق افتاد و یک سال هم ازش گذشته.امروز وقتی از مفهومی به اسم «خونه» حرف می زنیم، دیگه منظورمون ایران نیست؛ جایی در دل یکی از شهرهای آمریکا «خونه» ی ماست. یادمه همون هفته ی اولی که رسیده بودیم و هنوز خونه ی اشکان ساکن بودیم تا آپارتمان خودمون حاضر بشه، نگار و احمد ما رو واسه ناهار دعوت گرفتن. احمد اون روز یه حرف خیلی خوب زد که اون موقع باورش نکردم اما الان با گوشت و پوستم احساسش می کنم. گفت وطن آدمیزاد اونجاییه که توش اجاره خونه می ده! اون روز فکر می کردم چه تعبیر طنازانه ای از وطن و خونه است اما الان فکر می کنم اون حرف خیلی هم بی راه نبوده.
ما یه زندگی جدید رو در یه سرزمین جدید شروع کردیم؛ با همه ی خامی ها، بی تجربگی ها و ترس هایی که داشتیم. زندگی این فرصت رو به ما داد و ما هم حریصانه سعی کردیم ازش نهایت استفاده رو بکنیم. روزهای سخت زیادی داشتیم همونطور که در کنارش شادی ها و تجربه های وصف ناشدنی زیادی رو هم تجربه کردیم. این یک سال درس بزرگی به من داد؛ اینکه تا جایی که می تونم در لحظه زندگی کنم، برای خودم زندگی کنم و کمتر به خودم و دیگران سخت بگیرم چون هیچ کس نمی دونه آینده چه چیزی براش در چنته داره.
فردا یه روز جدیده، شروع یه سال جدیده، شروع یه زندگی جدیده.