448
خیلی وقته که اینجا چیزی ننوشتم. خودم هم متوجه نشده بودم که بیست روز حتی به وبلاگم سر هم نزدم! در این 20 روز گذشته هم بسیار گرفتار بودم و هم بسیار بی حوصله. هم این روزها ملال آور و استرس زا و بدون اتفاق بودن و هم تعیین کننده و پر ماجرا اما... اما با وجود همه ی اینها گاهی کلمه کم میارم! گاهی حرف زدن و نوشتن از چیزی که توی کله ام می گذره برام خیلی سخت میشه؛ انگار هیچ کلمه ای برای بیان حال و شرایطم وجود نداره. این شد که دلم نمی خواست یا نمی تونستم که بنویسم. اما الان فکر می کنم بهتره که دوباره شروع به نوشتن کنم چون فصل تازه ای از زندگی ام داره رقم می خوره و به خاطر خودم هم که شده باید جایی ثبتشون کنم تا بتونم به موقع برگردم و مرورشون کنم.
بالاخره اون تصمیم بزرگ رو گرفتم: 24 ژانویه از نشویل به سمت شیراز پرواز خواهم کرد! اینکه دارم کار درستی می کنم یا نه؟ دارم خودم و موقعیت و زندگی ام رو به خطر می اندازم یا نه؟ اگه شرایط همون طوری که انتظار دارم پیش نره چی میشه؟ و هزاران سوال دیگه که می تونم بگم برای هیچکدومشون هیچ جوابی ندارم هنوز که هنوزه داره توی سرم چرخ می زنه اما چاره ای نداشتم. کارهای ناتمام زیادی باقی مونده که باید برگردم و انجام بدم؛ حالا یا با موفقیت انجام میشن و دست پر بر می گردم یا... . تصمیم گرفتم به جای هی فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن، بپرم وسط ماجرا ببینم چی پیش میاد اونوقت در شرایط پیش آمده تصمیم بگیرم چیکار باید بکنم.اینه که صبح 24 ژانویه اول به بوستون پرواز می کنم، بعد از 7 ساعت سوار هواپیمایی به مقصد دوحه میشم، 9 ساعت توی دوحه منتظر خواهم موند و بعد... و بعد شیراز عزیز خواهد بود!
حال عجیبی دارم؛ در عین حالی که ترس و اضطراب و بی قراری توی رگ هام جریان داره و یک لحظه راحتم نمی ذاره، یه شوق و لرزش دردناک توی قلبم احساس می کنم که نوید رسیدن اون لحظه ایه که یک سال و خرده ای ست منتظرشم: برگشتن به شیراز!
ویزام اوایل جولای منتقضی میشه بنابراین 23 می برخواهم گشت، چیزی حدود چهار ماه دوری از خونه و محمد و بودن در شیراز برای انجام هزاران کار که مهمترینش دفاع از رساله ی دکتری و آزاد کردن مدارکمه.
یادمه یه زمانی به مامانم می گفتم فقط توی فیلماست که بازیگرها می تونن با اطمینان بگن: همه چیز طبق برنامه داره پیش میره یا انجام شده، توی زندگی واقعی از این خبرها نیست. هنوز هم به این حرف معتقدم اما به این موضوع هم باور دارم که خیلی وقت ها خیلی اتفاقات برای ما می افته که توی برنامه نبوده اما در نهایت به نفع ما تموم میشه. امیدوارم این اتفاقات بی برنامه ی خوب در این سفر پیش رو بیش از پیش برام پیش بیان و دست به دست هم بدن تا با موفقیت برگردم.
این روزهای پر گرفتاری و اضطراب حالا دیگه به شمارش معکوسی تبدیل شدن که هر لحظه اش می تونه آبستن صدها اتفاق غیرقابل پیش بینی خوب یا بد باشه.