449
تکلیف انتخابات هم که معلوم شد! باورش برام سخته که دنیا رو زیر پا گذاشتیم و به همون سرنوشتی که ازش فرار می کردیم دوباره گرفتار شدیم. از اون سخت تر قبول این واقعیته که آدم ها، وقتی بهشون در یک کلیت تاریخی نگاه کنی، هیچ فرقی با هم نمی کنن و در یک چیز همه با هم مشترکن: حماقت!
این ماه های اخیر بارها و بارها گفته بودم که هیچکدوم از اتفاقاتی که داره در آمریکا می افته واسه ما ایرانی ها تازگی نداره اما با اینکه چیزی در عمق وجودم می دونست قراره چه اتفاقی بیفته، نمی تونستم باور کنم.
محمد و همکلاسی هاش امروز از ساعت 6 توی دانشگاه جمع شده بودن و به شکل زنده انتخابات رو پیگیری می کردن. قرار بود تا آخرین لحظه بمونن اما دو ساعت پیش اومد خونه چون همه دیگه می دونستن قراره چه اتفاقی بیفته و بیش از این وقت تلف کردن معنی نداشت.
واقعا نمی تونم پیش بینی کنم چه اتفاقات هولناکی در انتظار دنیاست اما از صمیم قلب امیدوار و آرزومند آدم های بی گناه کمتری در سرتاسر دنیا اسیر این کثافتکاری سیاسی و حماقت بشری بشن. گفتن جوک در مورد اینکه بدبختی هم صادر میشه و بذار یکبار هم آمریکایی ها اون حالی رو که ما تجربه کردیم، تجربه کنن بعد از شروع جنگ های تازه و آزار و اذیت آدم های بی گناه در سرتاسر دنیا دیگه اینقدرها هم بامزه نخواهد بود.می دونم امشب خیلی ها در آمریکا ناامید شدن اما مطمئنم تعداد بیشتری در 4 سال پیش رو پشیمان و مایوس خواهند شد.
اعتراف می کنم بسیار ناامید و نگرانم و تصویر آینده ای که برای خودمون تصور می کنم حتی از دیروز هم مبهم تره. شاید هم هیچ چیزی به اون بدی که تصور می کنیم پیش نره، کی می دونه؟
طبق آمار سازمان ملل در سال 2016 شصت میلیون نفر در دنیا آواره شدن! جمعیت ایران چیزی حدود هشتاد میلیون نفره؛ تصور اینکه جمعیتی معادل جمعیت ایران تنها ظرف یک سال به خاک سیاه نشستن، کابوسیه که همه جا با منه اما حالا... یعنی باید منتظر جنگ های بیشتر، آوارگی بیشتر، دیوارهای بیشتر و... باشیم؟ امیدوارم این حرف ها و تصورات فقط ناشی از ذهن خسته و بیمار من باشه.
پیش خودم فکر می کنم کی دنیا اینقدر کوچیک شد که هر کس هر کجا که عطسه می کنه تاثیرش رو میشه همه جای دنیا دید؟ کجا می شه رفت که بشه از این همه شلوغی و حماقت فرار کرد؟ کجاست جایی که گوشت هم از این همه بازی بی سرانجام خبردار نشه و بتونی فقط آروم زندگی ات رو بکنی بدون اینکه نگران یک روز بعدت باشی؟ شایدم روزهایی که فکر می کردم دنیا اینقدر بزرگ و ناشناخته است که میشه توش گم شد، من خیلی کوچیک و ساده بودم.
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت گشوده خواهد شد
کجاست جای رسیدن
و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور...؟