526
فردا روز موعوده! الان تنها چیزی که دلم میخواد اینه که یه سوراخ در زمان، همینجا و همین لحظه باز بشه، من واردش بشم و اون ورش شیراز باشه. هر چی در این دو ماه گذشته تلاش کردم تا اومدن این روز رو فراموش کنم، الان دلم میخواد زودتر همه چیز اتفاق بیفته و تموم بشه.
تقریبا دو بار چمدون بستم و جالب اینجاست که تقریبا هیچ لباسی واسه خودم برنداشتم. تلاش می کنم تا هر چی میشه بارم رو سبک و سبک تر کنم تا نخوام تنهایی مقادیر زیادی رو با خودم از این فرودگاه به اون فرودگاه بکشم.
امروز نگار که برای خداحافظی زنگ زده بود بهم می گفت هیچ وقت فکر نمی کردم بتونی اینجا رانندگی کنی و از پس این کار بربیای! میگفت خیلیا هستن که بیش از ده ساله آمریکان اما هنوز همین کار رو نمی تونن بکنن. جواب دادم وقتی مجبور باشی، همه کاری میکنی. شنیدن این جواب از زبون خودم برام جالب بود. این سفر دو روزه ی طولانی و به تنهایی هم برام به اندازه ی رانندگی ترسناکه اما... اما آدمیزاد وقتی مجبور میشه همه کاری ازش برمیاد.
احتمالا این آخرین یادداشتی باشه که از آمریکا می نویسم. اگر فردا اینترنت و توان داشته باشم ممکنه از توی فرودگاه بوستون و قبل از خارج شدن از مرزهای این کشور یه یادداشت دیگه هم بنویسم اما اینکه بعدی اش کی خواهد بود، توی فرودگاه یا هتلی در دوحه یا وقتی که رسیدم شیراز، واقعا نمی دونم.
پنج شنبه صبح زود شیراز خواهم بود. لطفا برام دعا کنید.