565
تعطیلات بهاره از امروز شروع شده. امسال هوا خیلی خیلی زود بهاری و گرم شده. پارسال زمستون طولانی تر بود هر چند چندباری هوا اینقدر گرم شد که شکوفه ها دراومدن و بعد یکدفعه برف اومد و همه چیز رو بهم ریخت اما امسال از این خبرها نبود. دو سه هفته ی وحشتناک سرد داشتیم و یه برف مختصر اما بقیه ی روزها بیشتر هوا پاییزی بود تا زمستونی. حتی امسال بارون کمتری هم بارید. تقریبا شکوفه ی درخت ها تموم شده و بعیده تا دو سه هفته ی دیگه دوام بیارن. دو تا زمستون توی نشویل زندگی کردن این رو بهم یاد داده که واقعا با یکی دو تا شکوفه بهار نمیشه! درختا تا هوا گرم میشه شکوفه می دن و با سرما شکوفه اشون می ریزه و دوباره و دوباره اما بهار واقعی وقتی میرسه که درخت های کهنسال و پیر شروع می کنن به سبز شدن. درختای با تجربه با کمی گرم شدن هوا توی زمستون گول نمی خورن، اونا خوب می دونم بهار واقعی کی میرسه و همه ی انرژی اشون رو برای اون لحظه ی باشکوه جمع می کنن. دیروز که داشتم رانندگی می کردم دیدم درخت های کهنسال هم دارن کم کم سبز میشن؛ بهار واقعا از راه داره می رسه و خدا می دونه که این جوونه ها چطور قلب منو فشرده می کنن... .
امروز با شقایق رفتیم پیاده روی. مدت ها بود که می خواستیم یه برنامه هفتگی بذاریم و یه کم به این بدن های کسل و تنبل حرکت بدیم اما هی نمی شد تا اینکه امروز دل رو به دریا زدیم و شروع کردیم. من از خونه خودم با ماشین رفتم خونه ی اونا پارک کردم بعد با هم پیاده تا دانشگاه رفتیم و برگشتیم. مسیر رفت چون سرپایینی بود خیلی خسته نگذشت اما برگشتن پدر من یکی که در اومد. هوای ابری بهاری قشنگی بود و باد خوبی هم می وزید که در کم کردن سرعت ما بی تاثیر نبود. حداکثر همین یک ماه و نیم رو برای استفاده از هوای خوب وقت دارم چون با این سرعتی که تقویم و فصل ها دارن پیش میرن، تابستون در کمینه و هر تار موی من می تونه شرح مفصلی از گرما و شرجی بده!
این هفته قراره کمی استراحت کنیم و به خودمون برسیم و البته یه سفر یکی دو روز هم در پیش داریم. بوی عید و نوروز اینجا نمی یاد اما عجیبه که همون شتاب و اضطراب اسفند اینجا هم احساس شدنیه؛ انگار بخشی از خون و گوشت من شده باشه.