642
ماجرای ما و کردیت کارتمون هم کم کم داره واسه خودش کتابی میشه! امروز ظهر باید می رفتم و چند تا خرید مهم می کردم، هر کدوم از یه مغاز و یک جای متفاوت. توی اولین مغازه که کارت کشیدم، کارتم کار نمی کرد. چند بار فرایند رو از اول تکرار کردم اما جواب نمی داد. از فروشنده عذرخواهی کردم و ازش خواستم جنس رو برام نگه دار تا اینترنتی حسابمون رو چک کنم ببینم مشکل چیه!؟ ظاهرا مشکلی نبود. محمد هم از قضا کتابخونه بود و نمی شد بهش زنگ زد. روی تلگرام پیام دادم. اونم چک کرد، دید مشکلی نیست. گفت دوباره امتحان کن. رفتم توی صف وایسادم و دوباره کارت کشیدم اما بازم کارتم رو نمی خوند. خجالت کشیدم. از فروشنده کلی عذرخواهی کردم و زدم بیرون که برم اون شعبه ی بانک که همون نزدیکی ها بود و من تا حالا توش نرفته بودم.
بانک شلوغ بود و برخلاف شعبه ای که ما همیشه می رفتیم، فقط یک باجه اش فعال بود و کمی بی سر و صاحاب به نظر می رسید. اون کسی که باید دم در مشتری رو راهنمایی می کرد، در حال چرخیدن توی بانک و از این طرف به اون طرف دویدن بود و تا منو دید گفت تا ده دقیقه دیگه میام، لطفا بشینید. خلاصه نوبت من که رسید و ماجرا رو توضیح دادم با خوشرویی گفت خودش کارتم رو چک می کنه. کارت شناسایی ام رو چک کرد و ازم پرسید اسمم رو درست تلفظ می کنه یا نه. بعد از بالا و پایین کردن صفحه ی کامپیوتر گفت کارتم فعاله، حساب هم مشکلی نداره و احتمالا ایراد از دستگاه کارت خوان مغازه بوده. خیلی خوشحال شدم. بعد از اون ماجرای گم شدن کیف پول محمد و بعد پیدا شدنش و باطل کردن کارت و صادر شدن و فعال کردن دوباره اش، واقعا طاقت معطلی دوباره رو نداشتم. به محمد خبر دادم که مشکلی نیست و تصمیم گرفتم برم مغازه ی دیگه و کارت رو امتحان کنم. کارت دوباره جواب نمی داد! محمد پیشنهاد کرد برم ببینم می تونم از عابر بانک پول بگیرم یا نه. خوشبختانه تونستم پول بگیرم اما به هر حال کردیت کارتمون جواب نمی داد. دوباره مجبور شدم برم بانک. تا وارد شدم، همون کارمند قبلی منو به اسم صدا کرد و ازم پرسید چی شده؟! ماجرا رو که شنید منو به یکی از اتاق ها راهنمایی کرد و گفت الان می ره مسوول این کار رو صدا می زنه. خانمی باهاش به اتاق برگشت و اون آقا با حوصله توضیح داد که قضیه از چه قراره و بعد رفت. اون خانم حساب ما رو بررسی کرد و گفت کردیت کارتمون بلاک شده اما هر چی سعی می کنه دلیلش رو بفهمه، چیزی مشخص نیست! رفت و از دیگران هم پرسید اما هیچ کس نمی دونست قضیه از چه قراره. تنها پیشنهادش به من این بود که به خدمات مشتریان بانک زنگ بزنم و از اونا کمک بخوام. عجله داشت که بره و از اونجایی که من مشتری یه شعبه ی دیگه بودم احساس کردم چندان خودش رو موظف نمی دونه کار منو راه بندازه. خلاصه اینکه درمونده از بانک زدم بیرون و رفتم و با پول نقد خریدام رو کردم. محمد هم هر کاری کرده بود نتونسته بود با خدمات مشتریان بانک تماس بگیره از بس که پشت خط نگه اش داشته بودن.
فعلا دوباره کارتمون کار نمی کنه. فردا هم که هر دو سرمون شلوغه و نمی تونیم بریم بانک و پیگیری اش می افته به چهارشنبه. حسابی اعصابم بهم ریخت اما در بین همه ی این اعصاب خردی ها، برام تعجب آور و خوشحال کننده است که می بینم خودم از پس انجام کارهای اداری به تنهایی بر میام. معنی اش اینه که هم انگلیسی ام به اون حد استانداری که باید رسیده و دیگه لهجه ی افراد رو هم تا حد زیادی متوجه می شم و هم اینکه کم کم ترسم داره از این جا و آدم های جدید می ریزه. گاهی وقتا، مثل امروز، به خودم میام و می بینم چقدر تغییر کردم و خودم از این تغییرات بی خبرم!!!