653
تابستون که از راه می رسه خیلی از برنامه های خانوادگی هم که برای عموم در نظر گرفته شدن، در نشویل شروع می شن. یکی از این برنامه ها نمایش فیلم توی پارکه که پارسال هم توی ماه جون، برگزار شد. هر 4 پنج شنبه ی این ماه، موقع غروب آفتاب نمایش فیلم رو شروع می کنن. فیلم توی یکی از پارک های نشویل که توی خیابون اصلی و مهم تقاطع کلیسا و کنیسه و مدارس هست، نمایش داده میشه و معمولا هم فیلم های مشهور سال یا فیلم های کلاسیک و خانوادگی رو پخش می کنن که بچه ها هم از دیدنشون لذت ببرن.
پارسال من نرفتم چون ماشین نداشتیم و هماهنگی اش خیلی سخت بود اما امسال منتظر بودم. دیروز اولین پنج شنبه ای بود که فیلم پخش می کردن. فیلم دیشب کارتون «Sing» بود. من کریسمس فیلم رو توی سینما دیده بودم اما محمد ندیده بود و تجربه ی تازه ای هم محسوب می شد. از اونجایی که هر دو روزه بودیم یه کم مردد بودم که بریم یا نه که دوستان گفتن آوردن غذا زشت نیست و می تونیم توی پارک افطار کنیم. خلاصه اینکه با جمعی از بچه ها قرار گذاشتیم و دنبال شقایق اینها هم رفتیم و راه افتادیم سمت پارک. من ساندویچ درست کرده بودم. همین که پیچیدیم توی خیابون اصلی، جمعیتی که نشسته بودن جلوی اسکرین بزرگ توی پارک، ما رو شوکه کرد! همه یه پتو یا زیرانداز آورده بودم و جا گرفته بودن. چند تا از مغازه ها و رستوران های نشویل هم دور تا دور چادر زده بودن و مشغول فروش محصولاتشون بودن. جالب اینجا بود که مسوولان برگزاری برنامه با کلیسا و کنیسه و مدرسه ای که سه گوشه ی پارک قرار گرفتن هماهنگ کرده بودن که پارکنیگشون رو در اختیار سیل مشتاقان قرار بدن اما باز هم به سختی می شد جای پارک پیدا کرد. محمد ما رو دم پارک پیدا کرد تا بریم و بقیه رو پیدا کنیم و خودش رفت دنبال جای پارک. خوشبختانه نگار زودتر رسیده بود و یه جای خوب جا گرفته بود. خیلی خیلی شلوغ بود. ما ساعت هفت رسیدیم و فیلم کمی از هشت گذشته بود که شروع شد. دیدن این همه آدم که سرخوشانه برای دیدن فیلم توی پارک اومدن بیرون کیف داشت. یه دخترک کوچولو همسایه ی ما بود که زیبایی اش من یکی رو از پا درآورده بود. حدود 4 سال یا کمتر داشت با دو تا چشم مثل دو تا تیله ی بزرگ خاکستری. موهاش بور بود و کوتاه. یه کوچولو جلو و عقب موهاش رو مش صورتی کرده بودن که دخترک رو بیشتر دلبر می کرد. یه لباس زرد رنگ هم پوشیده بود که تیر خلاص رو به بینندگان می زد. به جرات می تونم بگم جز توی این عکس های اینترنتی از بچه های خوشگل، هرگز هیچ بچه ای ندیده ام که اینقدر زیبا باشه. به نظر من که از شدت زیبایی ترسناک به نظر می رسید!
به هر حال فیلم که با تاریک شدن هوا شروع شد ما هم تونستیم روزه ام رو باز کنیم و دوستان هم بسیار مراعات حال ما رو کردن و با نهایت توجه و دقت ازمون پذیرایی کردن. هوا خیلی خوب و خنک بود به خاطر همین حشرات روی سر و صورتمون نریختن و زیاد اذیت نکردن. حدود ساعت ده فیلم تمام شد و مردم به سرعت یک چشم به هم زدن توی تاریک ناپدید شدن. ما هم چندان تا از بچه ها رو بردیم رسوندیم و برگشتیم خونه. تجربه ی خیلی جالبی بود هر چند کمی کمردرد و پادرد با خودش آورد. بعید می دونم واسه دیدن بقیه ی فیلم ها برم اما به هر حال شروع خوبی بود.
ما فردا صبح علی الطلوع عروسی دعوتیم! کیا صبح روز شنبه ازدواج می کنن؟! معلومه دیگه؛ یهودی ها! بله، ما فردا به عروسی یکی از استادان یهودی محمد دعوتیم. اینکه چی قراره بپوشیم و کادو چی دادیم و ماجرا از چه قراره رو فردا که از عروسی برگشتم خواهم نوشت.