794
امسال اولین سالی بود که ما به معنای واقعی کلمه عید شکرگزاری داشتیم؛ اونم نه در کنار آمریکایی ها بلکه با حضور ایرانی های عزیز. زهرا زحمت کشیده و بوقلمون رو حاضر کرده بود. پروشات سبزیجات پخته رو آماده کرده بود در کنار لوبیا پلو و باقالی قاتق. من و خدیجه هم دسر برده بودیم. دسر مخصوص روز شکرگزاری یا پای سیبه یا پای کدو. از اونجایی که معمولا پای کدو حلوایی به ذائقه ی ما چندان کارگر نیست، خدیجه یه پای سیب فوق العاده آورده بود و منم مافین موز و شکلات درسته کرده بودم. غذاها بسیار خوشمزه بود و ساعات واقعا خوش و گرمی رو دور هم گذروندیم که جای شکر داره. خوشبختانه این دوستان جدید ایرانی امون آدم های بسیار خوب و قابل معاشرتی هستند. تا اینجا که از هموطن خارج نشین شانس آوردیم.
هوا بعد از چند روز فوق العاده سرد، دوباره گرم شده. نزدیکای ظهر که فقط هوا خنکه. امروز رفتیم دریاچه قدم زدیم. هم هوا عالی بود و هم اینکه شامی که شب قبل خورده بودیم رو باید می سوزوندیم می رفت! خیلی خیلی شلوغ بود. به سختی می شد جای پارک پیدا کرد چون خیلی ها احتمالا با اهداف مشابه از خونه زده بودن بیرون. به هر حال بخت با ما یار بود و تونستی نزدیک به یک ساعت قدم بزنیم. از اونجایی که امروز جمعه ی سیاه هم بود، بعد از پیاده روی رفتیم یکی از مراکز خرید نزدیک خونه و تونستیم چند دست لباس با قیمتهای عالی پیدا کنیم که گنجینه ی لباس های زمستونیم بالاخره کامل بشه.
امروز آخرین روز تعطیلات دو نفره ی ما بود. درسته که فردا و پس فردا هم تعطیله اما به هر حال آخر هفته است و بیاد خودمون رو برای شروع هفته ی دیگه آماده کنیم. این چند روز به معنای واقعی کلمه، بعد از مدتها، برای من تعطیلات مطلق بود. تنها کارم استراحت و تفریح کردن و گذرون وقت با محمد بود که بهش احتیاج داشتم. یادم نمیاد آخرین بار کی اینطور استراحت کرده بودم اما خوشحالم که این فرصت فراهم شد. هر دو تامون بهش احتیاج داشتیم.