89
نمایشگاهی درباره ی هنر اسلامی واسه من ممکنه چه جذابیتی داشته باشه؟ وقتی نمایشگاه مثه یه موزه ی کوچیک توی یه شهر دورافتاده ی ایران باشه، مسلما هیچی! البته در بین اون همه کاسه کوزه ای که سعی کرده بودن با ذوق جمع کنن یه فرش عجیب می درخشید؛ فرشی که تولید پاکستان بود و به جای طرح های همیشگی اسلیمی، شکارگاه عجیبی رو به تصویر می کشید که حیوانات غیرواقعی توش در حال شکار بودن و دور تا دور فرش نقش دو تا شیطونک با شاخ و پوزه بود! انگار این فرش عجیب، برخلاف فرش های دیگه، بیشتر نمایشگر جهنم بود تا بهشت.
به هر حال شانس با من یار بود و انتهای نمایشگاه هنر اسلامی به نمایشگاه طرح های میکلانژ باز می شد! نفسم بند اومد وقتی ورودی این بخش رو دیدم. باورم نمی شد دارم طرح هایی رو می بینم که میکلانژ خودش، با دستای خودش، کشیده اتشون. اکثر طرح ها مربوط به ساختمون هایی بود که معماری اش به عهده ی میکلانژ بود به جز گل سرسبد نمایشگاه که تصویر ناتمامی از مدونا و پسرش بود. با اینکه طرح تا اتمام فاصله ی زیادی داشت و فقط خطوط اولیه اش رسم شده بود اما مسیح بسیار زنده و قابل لمس بود، در حالی که مشغول خوردن شیر از سینه ی مریم بود.
طبقه ی بالای موزه خوشبختانه مخصوص هنر مدرن بود با موضوع انسان و هر آنچه که به انسان مربوط میشه؛ از جسم تا روح. آینه ای که وقتی از پهلو بهش نگاه می کردی تصویر جمجمه توی پس زمینه اش دیده میشد واقعا ابتکاری بود. در عین حالی که خودت رو در آینه می دیدی، چیزی رو که در آینده بهش تبدیل می شدی رو هم می تونستی همزمان ببینی. یه تابلوی بزرگ هم بود که همه اش با بال های پروانه ها درست شده بود. سازنده اش جوری طرح رو سامان داده بود و قرینگی رو رعایت کرده بود که آدم دچار خطای دید می شد و احساس می کرد تصویر داره دایره وار حرکت می کنه.
یه بخش از نمایشگاه رو هم اختصاص داده بودن به فیلمای شیرین نشاط. توی تاریکی می نشستی روی نیمکت و سه تا فیلم به ترتیب نمایش داده میشدن. حس خوبی بود، یه دفعه، توی اون کنج تاریک، از دنیا و هیاهوی بغل گوشت می بریدی و غرق فیلم می شدی.
کلاس رو دودر کردن عواقب خاص خودش رو داره اما کلاس و درس همیشه هست، تجربه های تازه همیشه ممکن نیستن.