غرغر کردن درباره ی سختی درس نظریه های انتقادی بی فایده و مسخره است اما نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم و نق نق نکنم! خیلی سخته! واسه فردا باید دو تا مقاله از هورکهایمر بخونیم. 5-6 صفحه از مقاله ی اول رو خوندم و در نهایت دقایقی پیش به این نتیجه رسیدم که هیچی نمی فهمم و ولش کردم. خداییش علاوه بر اینکه نظریاتش یه کم پیچیده است، پیچیده هم می نویسه. به هر حال با فلسفه ی انتقادی شروع کردن کمی شروع بلند پروازانه ای به نظر می رسه که در جوابش فقط میشه گفت: چشمت کور، دنده ات نرم!
امروز به محمد خورشت کرفس داده بودم با خودش ببره واسه ناهار. توی کتابخونه یکی از هم دانشگاهی ها و پسرش رو دیده و در نهایت پسر بچه ی گرسنه رو به شریک شدن در ناهارش دعوت کرده. از خوش شانسی من بعد از مدتها از دستپختم راضی بودم و گویا تونسته ام رضایت خیل گرسنگان رو هم جلب کنم.
بهتر نیست درس خوندن رو ول کنم و بچسبم به آشپزی و خانه داری؟ دست کم نتیجه اش زودتر و موثرتر ظاهر میشه.