آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برف» ثبت شده است

۲۲:۱۸۰۸
فوریه

ماجرای ما و هوای نشویل هم ماجرای عجیبی است. دو هفته پیش یک شبه اندازه ی 30 سانت برف اومد و دمای هوا شد 10 درجه زیر صفر اما دو روز بعدش یه دفعه چنان آفتابی و گرم شد که نه تنها اثری از برف های بیچاره نبود بلکه همه مجبور شدن لباس تابستونیاشون رو بپوشن. الان هم بعد از یک هفته گرمی هوا دوباره داره برف میاد. من مشکلی با برف ندارم، با عواقب جانبیش مشکل دارم. چون تنسی یه ایالت جنوبیه و معمولا از برف اینجا خبری نیست، شهرداری و مردم آمادگی لازم برای روزهای برفی رو ندارن. در عرض چند ساعت همه جا تعطیل میشه، خیابونا بسته میشن و ماشینا تصادف می کنن یا از جاده منحرف میشن و از همه بدتر سیستم ناقص حمل و نقل عمومی هم مختل میشه و اتوبوس خیلی مسیرها رو از برنامه ی حرکتش حذف می کنه. یکی از این مسیرهایی که حذف میشن مسیر خونه ی ماست چون ما دقیقا روی تپه ایم و توی یخ بندون اتوبوس نمی تونه ریسک سربالایی و سرپایینی رفتن رو بپذیره. از اونجایی که ما هنوز ماشین نداریم محکوم به مرگ هستیم؛ باید توی خونه بشینیم و یه چششمون به آسمون باشه تا آفتاب عالم تاب دربیاد و برفا رو آب کنه تا ما بتونیم از خونه بیایم بیرون و یه لقمه نون واسه خوردن پیدا کنیم!

شاید باورش واسه خیلیا سخت باشه که توی آمریکا هم ما همون مشکلاتی رو داریم که توی شیراز داشتیم ولی باور کنید روزای برفی اینجا بوی وطن رو می ده!

آزاده نجفیان
۲۳:۵۸۲۲
ژانویه

چیز سنگین و غمناکی در برف هست. درسته که اولش آدم از دیدنش کلی سر ذوق میاد اما هر چی بیشتر روی زمین می شینه و هوا تاریک تر میشه، برخلاف بارون، غمناک تر و ترسناک تر میشه. شاید بخاطر اینه که این حجم سفید بی انتها حتی در تاریکی مطلق هم دیده و احساس میشه. کافیه پرده رو یک لحظه کنار بزنی تا از دیدن وسعت سفید و درخشانی که بی رحمانه بهت زل زده شوکه بشی. برف با سکوت همراهه، سکوتی که مثل رنگ سفید همه چیز رو توی خودش حل و ناپدید می کنه.

آزاده نجفیان
۲۳:۱۷۱۹
ژانویه

پوست صورتم از سرما سوخته! وقتی هیچ درکی از سرمای منفی ده درجه ی سانتی گراد نداشته باشی، عاقبتت میشه صورته سوخته، گوشای دردناک، دماغ آویزون و پاهای بی حس.

امشب قراره برف بیاد. خداییش با این همه زجری که امروز کشیدم اگه برف نیاد خیلی ناامید می شم.

آزاده نجفیان