آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

1362

دوشنبه, ۱۷ ژوئن ۲۰۱۹، ۰۹:۰۱ ب.ظ

امروز اولین باشگاه کتاب خانومای تابستونمون بود. تقریبا همه مسافرت بودن و تازه برگشته بودن و ظرف یکی دو هفته هم قراره دوباره برن سفر. برای این نشست، من پیشنهاد داده بودم کتاب من پیش از تو رو بخونیم. کتاب چهار سال پیش که من می اومدم آمریکا، تازه ترجمه شده بود و ظرف مدت کوتاهی به چندمین چاپ رسیده بود. اینجا هم برای مدت طولانی ای توی فهرست کتاب های پرفروش نیویورک تایمز قرار داشت. نکته اینجاست که سالانه هزاران کتاب توی آمریکا منتشر میشه برای میلیون ها خواننده ی متفاوت. اینکه کتابی در فهرست Best Seller قرار می گیره معنی اش لزوما خوب بودن اون کتاب نیست، بلکه بیشتر از همه معناش اینه که کتاب نظر و سلیقه ی مخاطبان عام رو به خودش جلب کرده. مدت ها بود دلم می خواست کتاب رو بخونم اما اون اوایل دنبال نسخه ی فارسی اش می گشتم که خوب قاعدتا در دسترسم نبود، بعد از مدتی هم متوجه شدم کتاب احتمالا باید چیزی در حد رمان های عامه پسند ایرانی، حالا یه کم متفاوت تر و بهتر، باشه و از خوندنش منصرف شدم. فیلمش رو البته دو بار دیدم چون بازیگرهاش رو دوست داشتم. خواهرم بهم گفته بود که فیلم و کتاب اصلا با هم قابل مقایسه نیستن و حتما باید کتاب رو بخونم. گذاشت تا جلسه ی آخر باشگاه کتابمون که تقریبا دو ماه پیش بود. این کتاب رو پیشنهاد دادم به دو دلیل: اول اینکه نویسنده اش زن بود و در راستای اهداف مطالعاتی گروهمون قرار داشت، دوم اینکه تابستون در حال شروع شدن بود و همه نیاز داشتیم کتاب سبک و راحتی بخونیم که زود تموم بشه و زیاد وقت و فکرمون رو نگیره. تقریبا همه با بی میلی قبول کردن. من از اول هم گفتم که کتاب سه گانه است و هر کی زودتر تموم کرد، می تونه سراغ بقیه اش هم بره.

داستان جلد اول رو طبیعتا می دونستم اما این موضوع از جذابیت کتاب برام کم نکرد. خیلی زود هم متوجه شدم که حق با خواهرمه و لایه های داستانی بیشتری در کتاب هست که در فیلم اصلا بهشون اشاره نشده و واقعا سرنوشت سازن. بلافاصله بعد از کتاب اول، کتاب دوم رو که اسمش هست بعد از تو، شروع کردم و خیلی سریع تمومش کردم و رفتم سراغ کتاب سوم اسمش هست هنوز من. اعتراف می کنم که داستان رو دوست داشتم. خیلی سرراست و بی شیله پیله اما جذاب بود. اعتراف می کنم ته دلم یه کم از خوندنش و لذت بردن ازش خجالت می کشیدم چون حدسم درست بود و کتاب واقعا در ژآنر ادبیات عامه پسند طبقه بندی میشه اما کی گفته ادبیات عامه پسند چیز بدیه یا ارزش خوندن نداره؟! نکته ای که برام جالب بود اینکه کتاب کم صحنه نداره و واقعا چطوری به فارسی ترجمه شده و اجازه ی چاپ گرفته؟

به هر حال امروز متوجه شدم که همه از انتخابم راضی بودن. کانلی و الن کتاب دوم رو هم خونده بودن و چون نمی دونستن کتاب سومی هم هست، متوقف شده بودن. همه موافق بودن که بهترین انتخابی بود که می شد برای یه کتاب تابستونی داشت و همه متعجب بودن که کتابی به این سادگی این همه سوال و مسئله توی ذهنشون ایجاد کرده. مفصل درباره ی تصمیم ویل حرف زدیم. بعد صحبت به مرگ، انتظار مردن و سوگواری رسید. الن نوه ی 13 ساله ای داره که با فقط یک ریه به دنیا اومده و همه ی عمرش بیمار و در آستانه ی مرگ بوده. الن برامون تعریف کرد که دخترک تا مدتی قبل هیچ تصوری از اینکه هر لحظه ممکنه بمیره نداشته تا اینکه دوست صمیمی اش که اونم بیماری مشابهی داشته به تازگی فوت شده. دخترک در مراسم دوستش صحبت کرده و حتی دستبندی که خودش درست کرده بوده رو دست جنازه کرده تا به یادگار دفن بشه. از اون روز به بعد دخترک افسرده است، مرتب به مرگ فکر می کنه و حتی آخرین باری که رفته بوده دکتر، مادرش رو از اتاق بیرون کرده و از دکتر با گریه پرسیده که چقدر دیگه وقت برای زنده موندن داره. الن در سکوت و خونسردی ماجرا رو تعریف می کرد و همه ی تلاشم رو می کردم که نزنم زیر گریه. به خانواده ی دخترک، مخصوصا مادرش فکر کردم، به خودش که چطور تا امروز زندگی رو با چنگ و دندون به دوش کشیده و حالا با واقعیت اجتناب ناپذیری روبرو شده که بزرگ تر از اونیه که بتونه هضمش کنه. کانلی از مرگ برادرش در اثر سرطان روده گفت، اینکه چطور فقط یک ماه قبل از مرگش به کانلی خبر داده که سرطان داره، اینکه مراسم خاکسپاری چطور بوده و چه آرامشی بهشون داده. ما از شکل متفاوت عزاداری توی ایران گفتیم، از رسومی که آزاردهنده و در عین حال آرامش بخشن و اینکه در نهایت همه، با هر فرهنگ و ملیتی، دنبال تسکین دردی هستن که پایانی نخواهد داشت.

کتاب خوب، آدم ها رو به هم نزدیک تر می کنه؛ روزی از زندگی ام نیست که بگذره و بیشتر این حرف بهم ثابت نشه.

۱۹/۰۶/۱۷
آزاده نجفیان

زندگی در آمریکا

نشویل

نظرات  (۳)

چقدر با جمله ی آخر موافقم.
چقدر سنگین بوده فضایی گه افراد گروه از تجربیاتشون میگفته اند.
منم خوندم کتاب فوق العاده ایه بعد از تو بنظرم اعصاب خردکنه هر چند در نهایت دوباره سبکش به رمان اول میرسه.
دختری که رهایش کردی هم به نظرم چنگی به دل نمی زد یه روایت دیگه از ویل و کلارک بود.
پیشنهاد میدم کتاب ملت عشق و خودت باش دختر رو بخونید هر دو نویسنده شون خانم هستن
سلام
بعد از ماه ها به وبلاگت سر زدم
خوشحالم از اینکه هنوز مینویسی
و متعجبم از اینکه نظرات رو آزاد کردی برای خوانندگان
برات آرزوی بهترینها رو دارم
موفق باشی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">