آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

98

پنجشنبه, ۱۹ نوامبر ۲۰۱۵، ۰۹:۱۶ ب.ظ

من با ساعت غذا خوردن آمریکایی ها مشکل دارم! ساعت ناهار اینجا بین 11-2 و ساعت شام بین 5-8 عصره. تا وقتی که خودتی و خودت، هر ساعتی که دوست داشته باشی و هر جا که دلت بخواد می تونی غذا بخوری اما امان از وقتی که مهمونی دعوتی. اونوقت باید در ساعتی غذا بخوری که بدنت عادت نداره. دو حالت در این شرایط اتفاق می افته: یا سیر می ری مهمونی و مغبون برمی گردی یا اینقدر گشنه ای که جلو چشمات رو خون گرفته و به غیر از غذا نمی تونی به هیچ چیز فکر کنی! من همیشه دچار مورد اول بودم اما اینبار با خودم گفتم بیا مورد دوم رو امتحان کنیم. پس بدون خوردن صبحانه به مهمونی Thanksgiving کلاس زبان رفتم. قرار بر این بود که آمریکایی ها بوقلمون و مخلفاتش رو بیارن و ما هم غذاهای مخصوص شهر و کشورمون. من که قورمه سبزی پخته بودم. مالا، دوست هندی ام، صبح زود اومد دنبالم چون بدون ماشین نمی تونستم غذا رو این همه راه بکشم و ببرم. موقعی که دم در منتظر رسیدن مالا بودم، احساس کردم یک دفعه یه چیزی از پام بالا رفت. برگشتم و دیدم سگ مهربان آقای همسایه است که به من حمله کرده! از ترس نصف شدم. آقای همسایه عذرخواهی کرد و گفت سگام چون یک دفعه شما رو دیدن شوکه شدن و حمله کردن، طوری نیست. خلاصه اینکه روزمون رو گشنه و با همچین استرسی که کلی انرژی و کالری می سوزونه شروع کردیم.مهمونی ساعت ده تازه شروع می شد. یک ساعت سرکلاس نشستیم و تمرین حل کردیم. بعد همگی به سالن رفتیم که میزها رو واسه گذاشتن غذا چیده بودن. تا بی نهایت غذا و شیرینی بود. انگار همه ی مردم دنیا روی سه تا میز جمع شده باشن. اما این خوشحالی دیری نپایید چون معلوم شد قبل خوردن غذا قراره سرود بخونیم! چیزی در حدود نیم ساعت هم به سرود خوندن گذشت تا بالاخره... غذا! بوقلمون، سیب زمینی شیرین، سس کرانبری و پای سیب بسیار خوشمزه بود و بعد... دریایی از غذا انتظار ما رو می کشید. فقط همین رو بگم که در آخر مراسم چیزی از قورمه سبزی من باقی نمونده بود!

سلام به تعطیلات یک هفته ای عید شکرگذاری!

۱۵/۱۱/۱۹
آزاده نجفیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">