98
من با ساعت غذا خوردن آمریکایی ها مشکل دارم! ساعت ناهار اینجا بین 11-2 و ساعت شام بین 5-8 عصره. تا وقتی که خودتی و خودت، هر ساعتی که دوست داشته باشی و هر جا که دلت بخواد می تونی غذا بخوری اما امان از وقتی که مهمونی دعوتی. اونوقت باید در ساعتی غذا بخوری که بدنت عادت نداره. دو حالت در این شرایط اتفاق می افته: یا سیر می ری مهمونی و مغبون برمی گردی یا اینقدر گشنه ای که جلو چشمات رو خون گرفته و به غیر از غذا نمی تونی به هیچ چیز فکر کنی! من همیشه دچار مورد اول بودم اما اینبار با خودم گفتم بیا مورد دوم رو امتحان کنیم. پس بدون خوردن صبحانه به مهمونی Thanksgiving کلاس زبان رفتم. قرار بر این بود که آمریکایی ها بوقلمون و مخلفاتش رو بیارن و ما هم غذاهای مخصوص شهر و کشورمون. من که قورمه سبزی پخته بودم. مالا، دوست هندی ام، صبح زود اومد دنبالم چون بدون ماشین نمی تونستم غذا رو این همه راه بکشم و ببرم. موقعی که دم در منتظر رسیدن مالا بودم، احساس کردم یک دفعه یه چیزی از پام بالا رفت. برگشتم و دیدم سگ مهربان آقای همسایه است که به من حمله کرده! از ترس نصف شدم. آقای همسایه عذرخواهی کرد و گفت سگام چون یک دفعه شما رو دیدن شوکه شدن و حمله کردن، طوری نیست. خلاصه اینکه روزمون رو گشنه و با همچین استرسی که کلی انرژی و کالری می سوزونه شروع کردیم.مهمونی ساعت ده تازه شروع می شد. یک ساعت سرکلاس نشستیم و تمرین حل کردیم. بعد همگی به سالن رفتیم که میزها رو واسه گذاشتن غذا چیده بودن. تا بی نهایت غذا و شیرینی بود. انگار همه ی مردم دنیا روی سه تا میز جمع شده باشن. اما این خوشحالی دیری نپایید چون معلوم شد قبل خوردن غذا قراره سرود بخونیم! چیزی در حدود نیم ساعت هم به سرود خوندن گذشت تا بالاخره... غذا! بوقلمون، سیب زمینی شیرین، سس کرانبری و پای سیب بسیار خوشمزه بود و بعد... دریایی از غذا انتظار ما رو می کشید. فقط همین رو بگم که در آخر مراسم چیزی از قورمه سبزی من باقی نمونده بود!
سلام به تعطیلات یک هفته ای عید شکرگذاری!