آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غم غربت» ثبت شده است

۲۲:۵۲۰۷
آوریل

یکی از کارهایی که برای کلاس فرانک باید انجام می دادیم، نوشتن یک انشای تقریبا دو صفحه ای با موضوع آزاد بود؛ البته فرانک تاکید کرده بود موضوع مورد علاقه اش خاطره ی اولین روز ما در آمریکاست. تا آخر مارچ فرصت داشتیم متن رو تصحیح و نهایی کنیم. فرانک همه ی متن ها رو واسه تعدادی داور می فرسته و در نهایت هم 26 آوریل برنده ها رو انتخاب و اعلام می کنن.

امروز سرکلاس وقتی فرانک میز سخنرانی رو کشید و آورد وسط کلاس، آه از نهادم بلند شد که ای وای! بازم قراره جلوی جمع از روی یه متن سخت بخونیم و آبرومون بره؛ اما در کمال تعجب معلوم شد این بار قرار نیست مقاله ای در مورد تاریخ یا فرهنگ آمریکا رو روخوانی کنیم بلکه قراره بچه ها مقاله های خودشون رو برای بقیه بخونن.

هردی نفر اول بود. همسر هردی اینجا دانشجوی پزشکی ست و خودش در اندونزی مهندس نفت و پالایشگاه بوده. هر دو مسلمان هستند و هردی پسر بسیار خوب، باسواد با دامنه ی لغات گسترده ای در انگلیسی ست. متن بسیار زیبا و پیراسته ای نوشته بود درباره ی دنبال کردن آرزوها. هردی به این موضوع اشاره کرده بود که در کشورهای در حال توسعه، از یه جایی به بعد آدم یادش می ره که داره واسه چی زندگی می کنه، همه چیز فقط تبدیل میشه به تلاش بی پایان و در بیشتر مواقع بی ثمر برای رسیدن به پول؛ اما در آمریکا، خیلی ها هستند که نه تنها دنبال آرزوها و رویاهاشون می رن بلکه از اون پول هم می سازن.

علاوه بر این که انشای بسیار قوی ای بود، چه از لحاظ دامنه ی لغات و چه نوع نگارش، انگار یکی حرف دل من رو زده بود. فرانک اما به نکته ی جالبی اشاره کرد. گفت بیشتر برخوردی که شماها توی آمریکا با آدمها داشتید آدم های تحصیل کرده و طبقه ی متوسط بودند؛ وضعیت کارگرها به این خوبی ای که شما فکر می کنید نیست. اینجا هم خیلی ها هستند که هیچ بهره ای از زندگی جز کار و کار و کار نبردن.

با توجه به انشای هردی، اندک امیدی هم که برای دیده شدن انشام داشتم از دست رفت! هر چند وقتی جیل انشاش رو که درباره ی یک سفر تابستونی بود خوند، به نظرم رسید درسته که دامنه ی لغاتی که من استفاده کردم به گستردگی جیل و هردی نیست اما دست کم انشام به اندازه ی انشای جیل قابل توجه هست!

آزاده نجفیان
۲۱:۲۰۲۱
فوریه

یه وقتایی آدم فقط باید ساکت باشه؛ هر چقدر هم حرفی که تو دلش مونده آزاردهنده باشه، گیرم که این حرف عین حق و حقیقت باشه، آدم فقط باید خفه خون بگیره و حرف نزنه چون در نهایت حرف زدن، حتی اگه حرفت درست هم باشه، ضررش بیشتر از ساکت موندن و تحمل کردنه.

آزاده نجفیان
۲۲:۵۲۲۲
دسامبر
همون طور که شادی و تعجب صداهای مخصوص به خودشون رو دارن، غم هم صدای مخصوص به خودش رو داره. صدای غم به صدای صاف کردن گلو، بعد از یه سرماخوردگی طولانی و دردآور می مونه؛ اینکه با همه ی توانت تلاش می کنی راه نفست رو باز کنی، فشار میاری، سرفه می کنی، اما تنها چیزی که حاصل میشه یه صدای خِرخِر آزاردهنده است.
نمیدونم، شاید صدای غمگین بودن آدمها یا آدمهایی با ملیت های متفاوت فرق کنه اما می دونم که صدای غم طول موج متفاوتی داره.
آزاده نجفیان
۲۲:۰۸۰۹
دسامبر

دوست پیدا کردن و صمیمی شدن با کسی اینجا برای خاورمیانه ای ها سخت تر از بقیه است. مهاجرانی که از اروپا میان تکلیفشون معمولا مشخصه؛ در انگلیسی حرف زدن کمترین میزان مشکل رو به نسبت بقیه ی مهاجرها دارن و بخاطر رنگ پوست و شکل چهره زودتر پذیرفته میشن. اگر هم که از کشورایی مثل آلمان و فرانسه و سویس که کشورای باکلاس اروپا هستن، اومده باشن که معمولا زیاد آمریکایی ها رو آدم حساب نمی کنن و توی هر شهر تجمعات خودشون رو پیدا می کنن. آسیای شرقی ها دو دسته میشن: اونایی که از چین میان و بقیه مهاجران که شامل کره ای ها، ژاپنی ها، تایلندی ها و... میشه. نیازی به توضیح نیست که چینی ها هرجا برن کار خودشون رو می کنن، با لهجه ی وحشتناک انگلیسی حرف می زنن و اینقدر همه جا تعدادشون زیاده که معمولا به ندرت دچار مشکل دوست یابی میشن. نکته ی جالب در مورد کره ای ها و ژاپنی ها اینه که اینقدر در بعضی جنبه ها زندگی اشون شبیه آمریکایی ها شده که خیلی راحت توی محیط جا می افتن. نوع لباس پوشیدن و آهنگ کار و زندگی اینجا خیلی شبیه به کشور خودشونه و از آونجایی که خوشگل تر و گرم تر از چینی ها هستند و هزاران برابر بهتر از چینی ها انگلیسی حرف می زنن، کمتر برای ارتباط با محیط جدید به مشکل برمی خورن. درباره ی آفریقایی ها نمی تونم نظری بدم چون تا حالا باهاشون برخوردی نداشتم اما خاورمیانه ای ها! همه چیز ما با آمریکایی ها متفاوته. هیچ نقطه ی مشترکی نمیشه پیدا کرد. با اینکه ایرانی های مهاجر از متوسط آسیای شرقی ها باهوش تر و خوش صحبت تر هستن اما به مراتب تنهاتر هم هستند. وقتی شیوه زندگی ات، لباس پوشیدنت، راه رفتنت، حرف زدنت و هزاران چیز دیگه با بقیه فرق می کنه، خیلی طول میکشه تا بتونی جایی یا کسانی یا گروهی رو پیدا کنی که بتونی «دوست» صداشون کنی.

نمیشه گفت نسبت به بقیه متفاوتی، چون نیستی؛ اما با بقیه «فرق داری» و فرق داشتن شکافیه که تو رو از دیگران جدا و دور می کنه.

آزاده نجفیان
۲۲:۲۵۰۱
دسامبر

مامان و دخترا رفتن مسافرت. اولین باری که بدون من جای دوری می رن. مامان همیشه اصرار داشت که هر جا می ریم باهم باشیم و سرزنش های ما رو که بیش از اندازه خودش رو به بچه هاش وابسته کرده نشنیده می گرفت. اما بالاخره بی من رفتن سفر چون چاره ای نداشتن! وقتی هفته ی پیش بهم گفتن که بلیط خریدن شوکه شدم! اسکایپ و بقیه ی امکانات صوتی و تصویری اجازه نمیده فاصله ای که اقیانوس ها بینمون ایجاد کردن و رو خوب بفهمن واسه همین وقتی خبر رو شنیدم یکدفعه یادم اومد که ای دل غافل! من واقعا دیگه عضو وابسته ی اون خونه نیستم و جدا شدم. اونا زندگی خودشون رو دارن و من هم زندگی خودم که گاهی این زندگی های در جهت مخالف حرکت می کنن.

اینترنت مقصد بسیار ضعیفه و راه های ارتباطی رو محدود کرده. دخترا با همین سرعت کم هم برام از خودشون عکس می فرستن. مامان پیام داده که هر جا می ریم یادت می کنم و جات بی نهایت خالیه؛ یه کم بی تابی می کنه. بهشون گفتم این چند روز زنگ هم نزن و کلا حواسشون رو جمع سفر کنن. واسه هر دو طرف تجربه ی عجیبیه.

امروز فهمیدم بیلی، یکی از همکلاسی هامون، مغولستانیه نه کره ای و پسر سه ساله اش رو پیش مادرش جاگذاشتن و خودش و زنش اومدن آمریکا واسه کار و تحصیل. خیلی تعجب کردم. بیلی گفت چون نگران هزینه ها و نحوه ی نگهداری بچه اینجا بودیم ترجیح دادیم فعلا بذاریمش اونجا بمونه اما به زودی به ما ملحق خواهد شد. وقتی در مورد پسرش حرف می زد دیگه اون مرد بی نهایت صریح و شوخ نبود، یه غم کمرنگی از پشت عینک توی چشماش دیده می شد، مثل غمی که از پشت کلمات پیام مامان توی واتساپ احساس می کنم... .

آزاده نجفیان