103
امروز بعد از مدتها با دوستی روی اسکایپ صحبت می کردیم. اون هم دانشجو است و داره در ممالک خارجه تحصیل می کنه. گفت داره در مورد نشانه شناسی مطالعه می کنه تا مقاله ای بنویسه. نزدیک بیست دقیقه در مورد نشانه شناسی، منابع، روش کار و رویکردها حرف زدیم. خیلی لذت بخش بود. با خودم فکر می کنم مدتهاست که از اون چیزی که واقعا هستم فاصله گرفتم. یادم رفته بود زمانی ذهنم فقط یه دریافت کننده ی منفعل نبود، یادم رفته بود زمانی واقعا از مغزم کار می کشیدم، در حد مرگ! هر چند اینجا بیکار و بلااستفاده نیستم اما همه ی اون چیزی هم که هستم نبودم. فضا و آدمای جدید منو مقهور خودشون کردن. یادم رفته بود منم زمانی در سطح و طبقه ی خودم کم و بیش آدم علمی ای بودم، مفید، موثر... . دلم برای حرف زدن درباره ی ادبیات فارسی تنگ شده، یه بحث گرم و طولانی به زبان فارسی با کسایی که می دونن چی میگی و می فهمم چی میگن. دلم واسه ی معلم بودن تنگ شده. دلم برای سوال هایی که ذهنم رو به چالش می کشیدن و واسه پیدا کردن جواب باید دوباره خودم رو مرور می کردم، واقعا و عمیقا تنگ شده... .