آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

147

چهارشنبه, ۶ ژانویه ۲۰۱۶، ۱۰:۲۲ ب.ظ

دیروز یک دفعه ای تصمیم گرفتیم آخرین روز تعطیلاتمون رو با رفتن به سینما جشن بگیریم. اولین تجربه ی دیدن فیلم توی آمریکا! نزدیکترین سینما به ما با اتوبوس حدود یک ساعت و ربع فاصله داره. فیلما و ساعتا رو چک کردم و برای ساعت دو و نیم بعدازظهر چهارشنبه دو تا بلیط رزو کردم. جالب اینجاست که همون طور که بلیط رو اینترنتی خریدیم، لینک دریافت بارکد بلیط رو هم برام پیامک کردن و بدون استفاده از کاغذ و ظرف فقط ربع ساعت ما دو تا جا توی سینما رزرو کرده بودیم. یه چیزی حدود 15 تا فیلم توی سینما تقریبا به شکل همزمان اکران می شد که ما از بینشون carol، با بازی کیت بلانشیت رو انتخاب کردیم. 

توی بلیط قید شده بود حتما نیم ساعت زودتر در محل سینما حاضر باشین تا جای بهتری نصیبتون بشه. ما هم نیم ساعت زودتر اونجا بودیم. از روی گوشی ام بلیط رو چک کردن و گفتن برید سالن 12. نکته ی جالب این بود که در هر 15 سالن فیلم ها در حال پخش بودن. باور کردنش برام خیلی سخت بود. اولش فکر کردم به شکل خودکار فیلم سرساعت نمایش داده میشه و کار به تماشاچی ندارن چون یادمه چهار باری که در ایران صبح رفته بودم سینما، دو بارش به خاطر اینکه کمتر از ده نفر بودیم نمی خواستن فیلم رو پخش کنن و با التماس ما بیرونمون ننداختن. خیلی برام عجیب بود که یه عده آدم ساعت دو بعدازظهر اومدن سینما. به محمد گفتم باور کن فقط ما دو تا توی سالن باشیم. نشون به اون نشون که نصف صندلی ها در کمتر از ربع ساعت پر شد! اون موقع بود که فهمیدم هر 14 سالن دیگه ی توی راهرو هم باید حداقل همین تعداد آدم رو توی خودش داشته باشه، اونم در خلوت ترین سانس روز. صندلی ها شماره نداشتن و هر کس زودتر می رسید حق انتخاب بیشتری داشت.

فیلم درباره ی زندگی زن همجنسگرایی بود که در آستانه ی طلاق با دختر جوان و جاه طلبی آشنا میشه. فیلم بدی نبود و البته موسیقی فوق العاده ای داشت. اعتراف می کنم هرگز به خواب هم نمی دیدیم که توی سینما و در حضور عده ای غریبه شاهد صحنه ی عشقبازی بدون سانسور باشم و از اون جالب تر اینکه کسی سوت نمی زد و هو نمی کشید!!!

به هر تقدیر تجربه ی جالبی بود که باعث شد ترسم از سینما رفتن بریزه و فتح بابی باشه برای موارد هیجان انگیز پیش رو. از فردا صبح دوباره کلاس هام شروع میشه. 

۱۶/۰۱/۰۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">