آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

171

يكشنبه, ۳۱ ژانویه ۲۰۱۶، ۱۲:۰۱ ق.ظ

امروز خیلی پرماجرا بود؛ از ناهار دورهمی شنبه ها گرفته تا خرید کردن برای مهمونی ای که قرار چهارشنبه بگیرم، خریدن بادکنک هلیومی و ترکیدنش در دستهای توانای اشکان و محمد که منجر به خروج شبانه از منزل برای خرید دوباره ی بادکنک برای من شد تا درست کردن آزمایشی بیسکوییت کره ای که بعد از کلی زحمت شور از آب دراومد...! اختتامیه ی این همه اتفاق و خستگی نامه ای ست که با پست برام اومده، بله، برای من، در یک سرزمین غریب، نامه ای اومده که با دستخطی قشنگ و قدیمی روی پاکت کرمی رنگش اسم و آدرسم نوشته شده و با چاپ زرکوب روش آدرس فرستنده حک شده! هیجانم وقتی چند برابر شد که دستخط شکسته ی فرانک رو توی نامه دیدم. فرانک بخاطر شله زرد تشکر کرده بود و از اینکه سرکلاسش حضور دارم و اظهار نظرهای جالبی می کنم ابراز خوشحالی کرده بود. یک دفعه یه حسی از 20 سال پیش، یه بویی از سالیان دور، توی کله ام پیچید. یادم اومد چقدر عاشق نامه نوشتن و منتظر دریافت نامه بودم. چقدر در انتخاب کاغذ و خودکار و کادربندی دقت می کردم. همه ی سال به شعر یا متنی که باید توی کارت پستال سال نو می نوشتن فکر می کردم و هفته ها صرف انتخاب و خرید کارت پستال می شد. بعد پاکت ها، تمبرها، آدرس ها... . انتظار نداشتم بخاطر شله زرد تشکر کنه. فرانک می تونست حداکثر یه ایمیل بده و لطفش رو برسونه. اما مثل همیشه باید کاری رو می کرده که هیچکس دیگه ای به فکرش هم نمی رسه، کاری که به یاد موندنی بشه. می تونم تصورش کنم که توی اتاقش، پشت میزش نشسته و یکی یکی این نامه ها رو نوشته، تا زده و توی پاکت گذاشته، با همون وسواس همیشگی. فرانک مردیه که بخش هایی از قانون اساسی آمریکا رو که درباره ی برابری نژادی و مذهبی همه ی آدم هاست روی یه تیکه کاغذ کوچولو تایپ و پرس کرده و توی کیف پولش همه جا با خودش می بره تا مرتب به خودش یادآوری کنه که همه ی آدمها با هم برابرند، باید بهشون احترام گذاشت و قانون کشورش مقدسه. فرانک پیرمرد باهوش و حواس پرتیه که دو تا جنگ جهانی رو دیده، در زمان جنگ سرد در فرانسه خدمت کرده، خاطراتی از تبعیض نژادی علیه سیاه ها توی نشویل داره و مثل من با شنیدن صدای مارتین لوتر کینگ بغض می کنه. فکر می کنم شاید بخاطر این زندگی طولانی و پر ماجراست که خوب می دونه چطور میشه آدم ها رو خوشحال کرد و چطور میشه با زنده نگه داشتن چیزهایی حتی خیلی کوچیک، به زندگی ارزش داد؛ مثل یه نامه با دست خطش که پایان آروم و به یادمونی ای برای این روز شلوغ من بود.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">