آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

117

سه شنبه, ۸ دسامبر ۲۰۱۵، ۱۱:۱۲ ب.ظ

دوری با خودش غم میاره، سردی میاره، آدما رو حساس و بهانه گیر می کنه. دوری آدما رو نسبت به هم سرد و سنگدل می کنه. هر چقدر این فاصله بیشتر باشه، قلب آدما هم بیشتر و بیشتر از هم دور میشه؛ فرقی نمی کنه قبلا چقدر به هم نزدیک بودن، متر و کیلومتر کار خودش رو می کنه.

نمی تونستم چیزی بنویسم چون کلمه ها به جای اینکه از انگشتام بیرون بریزن، طناب شده بودن و دست هام رو بسته بودن، طناب شده بودن و محکم دور گلوم پیچیده بودن، نمی تونستم حرف بزنم، نمی تونستم بنویسم، نمی تونستم... اما حالا احساس می کنم باید بنویسم شاید از شر این حس غم انگیز و کلمه های مزاحم راحت بشم.

من همیشه دوره هایی از انزوا داشتم و دارم. نمیدونم دقیقا کی شروع میشن اما اینو می دونم که معمولا وقتی یه دوره ی فشرده از تحمل استرس و حجم بالای کار دارم بعدش ذهن و بدنم ناخودآگاه خودش رو از بقیه دور می کنه، ارتباطتم کم میشه، خوابم بیشتر میشه، خیلی کم حرف میشم و واکنشم نسبت به محیط و اتفاقات اطرافم بسیار کند و کمرنگ میشه. ذهن و بدنم برای دوباره آماده شدن به این دوره که معلوم نیست هربار ممکنه چقدر طول بکشه احتیاج داره؛ برای دوباره سرپا شدن باید در آرامش همه چیز رو مرور کنم. اما متاسفانه هر بار این دوره ها اطرافیانم رو غافلگیر و ناراحت می کنه. هر بار فکر می کنن من به دلایلی که اونا خیال می کنن سرد و سرسنگین و بی توجه شدم، دلگیر میشن و گاهی به شدت آزرده خاطر میشن.

این چند ماهی که دور از خان و مان و دوستان در این سرزمین غریب گذشته، فارغ از چطور گذشتنش، آهنگ زندگی منو عوض کرده. علاوه بر فاصله ی هزاران کیلومتری بین من و عزیزانم، اختلاف زمانی هم مزید بر علت شده؛ شبم روز و روزم شب شده. گاهی احساس می کنم دارم توی یه بعد دیگه ی زمانی زندگی می کنم، انگار توی یه جعبه ی شیشه ای گیر افتادم، دیگران رو می بینم اما اونا منو نمی بینن! 

بیشتر مواقع پیام دوستان و اطرافیان رو نیمه های شب می بینم، وقتی که به عادت جدید این سرزمین جدید نصف شب از خواب می پرم و ساعت رو چک می کنم، ایمیل ها و پیام ها روی گوشیمه، خواب آلود نگاهی به همه اشون می ندازم و جواب دادن یا فکر کردن بهشون رو موکول به فردا صبح می کنم اما بیشتر مواقع صبح که بیدار میشم اینقدر عجله دارم و گرفتارم که فراموش می کنم کسانی منتظر جواب یا تماس من هستند؛ یا دوباره نصف شب یادم می افته یا چند روز بعد که متاسفانه بعضی وقتها خیلی دیر شده و پیام های جدیدی با مضامینی مثل : چه خوب که اینقدر سرت شلوغه که یادی از ما نمی کنی یا لابد ما دیگه در حوصله ی تو نمی گنجیم یا ... روی صفحه ی گوشی خودنمایی می کنن. دردناکی طعنه ها یک طرف، غم سکوت های ممتد یک طرف.

این روزها پیش خودم فکر می کنم من مستحق این همه بی مهری نیستم. شاید کمی سهل انگار یا بی توجه یا حواس پرت باشم اما هرگز بی مهر و عاطفه یا بی وفا یا بی چشم و رو نبودم و نیستم. 

محمد میگه سخت می گیری، این ناراحتی ای که ازش حرف می زنی می گذره. به این فکر کن که اونا هم گرفتارن و گاهی خستگی حساسشون می کنه، به این فکر کن که... اما من دلم می خواد فکر کنم گاهی دوستانم به این هم فکر می کنن که من هم گرفتارم، مریضم، گیجم، خسته ام و در کنار همه ی اینها زمان و مکان هم با من دشمن شدن. کاش دل من رو با حرف هاشون، با طعنه ها و کنایه هاشون با مهربانی نیش دارشون کمتر بشکنن.

یک هفته با خودم مبارزه کردم که این حرف ها رو ننویسم اما... 

۱۵/۱۲/۰۸
آزاده نجفیان

درد دل

زندگی در آمریکا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">