آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

1278

يكشنبه, ۲۴ مارس ۲۰۱۹، ۱۰:۲۷ ب.ظ

ایران که بودم خیلی اهل عید دیدنی رفتن نبودیم. مهم ترین دلیلش هم این بود که ما خانواده ی بسیار کوچیک و کم جمعیت هستیم و همین خانواده ی کوچیک هم اینقدر در سرتاسر ایران از شمال تا جنوب پراکنده است که در بهترین حالتش می شد یه عید دیدنی خود روز عید که می رفتیم خونه ی پدربزرگ و مادربزرگ مرحومم برای سرسلامتی و ناهار. بعدش دیگه واسه ما دو هفته تعطیلات و خونه نشینی بود تا دوباره مدرسه ها باز بشه. واسه همین همیشه برام شکل فشرده و رفت و برگشتی عید دیدنی ای که بقیه ی دوستام برام تعرف می کردن، عجیب بود. یکی از خاصیت های عجیب زندگی در غربت اینه که یه دفعه دلت واسه چیزهایی تنگ میشه که یاد قبلا اصلا انجامش نمی داد یا بی رغبت انجام می دادی. برای من عید دیدنی هم یکی از اون تجربه هاست. سال های گذشته که دوستان زیادی نداشتیم مثه ایران به یه مهمونی رفت و یه مهمونی برگشت همه چیز ختم می شد. راضی هم بودیم. اما حرکت امسال برای من خیلی جدید بود. جمعه شب شام مهمون خونه ی شقایق اینا بودیم. شنبه شب مهمونی سال نو خونه ی زهرا اینا بود که همه جمع بودن. من مثل پارسال آلبالو پلو با مرغ درست کرده بودم. تا رسیدیم خونه و خوابیدیم تقریبا دو بود. نکته اینجاست که از صبح که پا شدیم رفتیم عید دیدنی. زینب گفته بود بیاید صبح عیددیدنی خونه ی ما واسه صبحانه، هلیم درست می کنیم. ما هم گفتیم چی از این بهتر؟! نشون به اون نشون که من ساعت ده و ربع از خواب بیدار شدم و ظرف یه ربع آماده شدم که بزنیم بیرون! اینقدر آماده و هوشیار! هوا خیلی خیلی خوب بود و یه بارون نرمی هم می اومد. کم کم همه ی درختا هم دارن بیدار میشن و شکوفه می دن. صبحانه و دورهمی خیلی بهمون چسبید؛ هر چند باید اعتراف کنم که من بار اولم بود هلیم می خوردم!!! جای بعدی که باید می رفتیم خونه ی خدیجه اینا بود. هانا ماشاالله خیلی بزرگ شده و دلم همه رو با رفتارش آب می کنه. یه یک ساعتی هم خونه ی اونا بودیم بعد زدیم بیرون که بریم شکوفه های گیلاس رو ببینیم. خلاصه تا برگشتیم خونه ساعت سه و نیم بود. درسته که کلا دو تا عید دیدنی بیشتر نرفتیم اما همینم واسه من تازگی داشت و فشرده بود. رسیدیم مستقیم رفتم توی رختخواب و از خستگی غش کردم. خدایی مردم چه جوری این دو هفته صبح تا شب، اونم هر روز، این کار رو می کنن؟! به هر حال ما که همه ی عید دیدنی هامون رو رفتیم. از فردا دیگه منتظریم بقیه بیان و دیدار رو با بازدید جبران کنن.

۱۹/۰۳/۲۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">