آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

267

جمعه, ۶ می ۲۰۱۶، ۱۱:۵۸ ب.ظ

چند ماه پیش که خونه ی یونگ جان به صرف مراسم چای کره ای مهمان بودیم بهمون گفت قصد داره توی می یک روز ما رو به مدرسه ی دخترش دعوت کنه تا در مورد کشورها و فرهنگمون به بچه های کلاس اولی اطلاعاتی بدیم. فکر کردم فقط تعارف زده تا اینکه دو هفته پیش روز و ساعت مشخص کرد و بهمون گفت انتظار داره چی بگیم و چیکار کنیم. روز موعود سه شنبه بعد از کلاس زبان بود. من، سواکو از ژاپن، مالا از هند و کارلا از ایتالیا راهی خونه ی یونگ جان شدیم تا ناهار خوشمزه ای رو که برامون تدارک دیده بود بخوریم و از اون طرف راس ساعت سه توی مدرسه باشیم تا با 15 دختر بچه ی هفت ساله در مورد کشورامون حرف بزنیم. قرار بر این بود که اول یونگ جان داستان کوتاهی رو در مورد داشتن دوستانی از سرتاسر جهان برای بچه ها بخونه و بعد از این مقدمه چینی نوبت حرف زدن ما بشه و در نهایت هم بچه ها به گروه های سه نفری تقسیم بشن و سر میز هر کدوم از ما بیان و با نظارت ما پرچم کشورهامون رنگ کنن و روی نقشه ی جهان پرچم ها رو جای کشورها نصب کنن. 

ساعت سه دم مدرسه بودیم؛ درست زمان تعطیل شدن مدرسه. با صف طولانی ای از ماشین های پدر و مادرها روبرو شدیم. بچه ها توی مدرسه منتظر بودن، هر ماشینی که به در ورودی می رسید، ناظم بچه رو صدا می زد و تحویل پدر یا مادرش می داد تا نوبت به بعدی برسه. این طوری نبود که مثل ما بچه ها تا زنگ خورد ول شن تو خیابون.

همین که وارد مدرسه شدیم، دیدن اون همه بچه ها، چنان استرس و ترسی به من وارد کرد که می خواستم از همون راهی که اومدم برگردم. یه عالمه بندانگشتی که شیطنت از سر و چشمشون می بارید و هوار می کشیدن. یونگ جان 15 تاشون رو جدا کرد و برد توی یه کلاس. بهشون خوراکی داد بلکه یه گوشه بشینن و ساکت بشن تا بتونه شروع کنه اما زهی خیال باطل! نه تنها ساکت نشدن، بلکه از تنهایی یونگ جان هم استفاده کردن و شروع کردن به مسخره کردن لهجه اش. می دونستم که بچه ها توی این سن بسیار بی رحمن و انتظار همکاری ازشون نداشتم اما فکرش رو هم نمی کردم این همه بی ادب و گستاخ باشن. هیچکدوم، حتی دختر یونگ جان، به داستان گوش ندادن و از هیچ راهی برای تحقیر و اذیت کردنش فروگذار نکردن. خوندن داستان که تموم شد یونگ جان از کارلا خواست تا شروع کنه. جالب اینجا بود که بچه ها به کارلا می گفتن شهری به اسم سیسیل وجود نداره و اون از خودش این اسم مسخره رو درآورده یا اینکه میلان رو اشتباه تلفظ می کنه و تلفظ درستش مایلانه! بعدم بهش گیر داده بودن که چرا نقشه ی کشورت شبیه چکمه است! تا اونا داشتن کارلا رو به نیش می کشیدن، دو تا از شیطونا هم داشتن کلاس رو بهم می ریختن و حتی یکیشون رفت صندلی یونگ جان رو برداشت تا خودش بشینه روش. یونگ جان بیچاره هر کاری کرد بچه رو از روی صندلی بلند کنه نتونست. خوشبختانه مادر یکی از بچه ها از راه رسید و اون دو تا تخم جن رو برد بیرون تا متنبه اشون کنه. بچه ها کم کم آروم شدن و یکی از اون دو تا هم وقتی برگشت آروم نشست اما اون یکی با لجبازی بیشتری به اذیت کردن ادامه داد که در این لحظه معلم کلاس به کمک ما اومد و دخترک رو بلند کرد و برد آخر کلاس روی دو زانو نشوند. بعد هم به بقیه تذکر دادن که برای اجتناب از سرنوشت دخترک بهتره همکاری کنن و در نظر داشته باشن که انگلیسی زبان دوم ماست به همین خاطر ممکنه خوب نتونیم صحبت کنیم.

خلاصه اینکه کارلا قربانی شد تا جو کمی آروم تر بشه. سواکو از لاک پشت های نینجا و دی جی مون و پوکی مون، از هوندا و نیسان و تویوتا و البته شکوفه های گیلاس حرف زد؛ مالا هم درباره ی طاووس و ببر و نیلوفر آبی و تاج محل گفت هر چند بچه ها چند دقیقه با پشت سر هم گفتن کلمات بی ربط سر کارش گذاشتن.

نوبت به من که رسید روی نقشه ایران رو نشون دادم و گفتم کشور من به خاطر هنر معروفه، به خاطر شعر و ادبیات و البته صنایع دستی. با خودم یه رومیزی ترمه، یه قلمدون، یه آینه و یه تابلوی خوشنویسی برده بودم. بچه ها با دیدن ترمه چشماشون گرد شد و آه از نهادشون براومد. ازشون خواستم بیان جلو و ترمه رو لمس کنن. با هیجان همکاری کردن. بعد گفتم من یه جعبه ی جادویی دارم؛ یکیشون با لجبازی گفت این جعبه جادویی نیست اما من در قلمدون رو که حالت کشویی داشت باز کردم و جواب دادم برای من جادوییه، هر بار که بازش می کنم شگفت زده می شم! بچه ها پریدن طرفم و هر کدوم چندبار جعبه رو باز و بسته کردن تا خیالشون راحت بشه. هر چند بعدا مالا بهم گفت همون لجبازه بعد از باز و بسته کردن جعبه گفته یه جعبه ی پلاستیکی بی خوده! تابلوی خوشنویسی رو بهشون نشون دادم و مصرع سعدی رو به فارسی خوندم و براشون ترجمه کردم؛ اینجا بود که همون لجبازه شروع کردن به ایراد گرفتن به تلفظ من که با تذکر والدین ساکت شد. آینه رو درآوردم و به دخترا گفتم هر زنی توی این آینه زیباتر به نظر می رسه که طبیعتا همه می خواستن خودشون رو توی آینه هم ببینن. آخر کار هم به بچه ها کلمه ی سلام رو یاد دادم و تمام.

به نظرم کارم زیاد بد نبود هر چند لذتی ازش نبردم چون به شدت از رفتار غیرقابل کنترل و بی ادبانه ی بچه ها ناراحت بودم. درک می کنم که سن و سالشون این رفتار رو اقتضا می کنه اما این میزان از بی ادبی واقعا منو شگفت زده کرد.

بچه ها اومدن و پرچم ها رو رنگ کردن و بهشون کمک کردیم نقشه هاشون رو درست کنن و بعد از یک ساعت و نیم فشار و استرس خلاص شدیم! توی ماشین همه ساکت بودیم. برای تحلیل این حجم از تجربه های جدید نیاز به سکوت و آرامش داشتیم.

تجربه ی خوبی بود؛ اینکه فرصت کنی هر چند کوتاه و تقریبا ناموفق، در مورد کشورت اونطوری که هست نه اونطوری که رسانه ها می گن، برای آمریکایی ها حرف بزنی فوق العاده است. بعد از این همه مدت این اولین باری بود که در مورد ایران حرف می زدم بدون اینکه احساس گناه کنم، بدون اینکه مجبور شم از شرایط اقتصادی و سیاسی ناله کنم، بدون اینکه به انرژی اتمی و ترامپ اشاره کنم، بدون اینکه... ایران من با همه ی بدی هاش مهد هنر و ادبیاته و من بالاخره این فرصت رو پیدا کردم تا با صدای بلند اینو توی این مملکت به زبون بیارم، هر چند که خوب شنیده یا فهمیده نشه.

جالب اینجاست که امروز صبح یونگ جان پیام داد که معلم کلاس چهارم بهش ایمیل زده و ازش خواسته تا سه شنبه بریم همین برنامه رو برای کلاس چهارمی ها هم اجرا کنیم! اینم سرگرمی جدید آمریکایی ها و ما!

۱۶/۰۵/۰۶
آزاده نجفیان

زندگی در آمریکا

نشویل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">