آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

271

سه شنبه, ۱۰ می ۲۰۱۶، ۱۰:۵۷ ب.ظ
این دو هفته، روزهای شلوغی هستند و خواهند بود؛ کلی کار در پیش داریم. اکثر بچه ها در حال رفتن از آمریکان واسه همین مرتب یا داریم می ریم مهمونی خداحافظی یا مشغول برنامه ریزی واسه برگزاری مهمونی خداحافظی هستیم یا اینکه در حال ترتیب دادن قرارهای دورهمی برای استفاده از آخرین لحظات باهم بودن.
دیروز رفتیم سینما؛ captain american: civil war. واقعا فیلم خوبی بود. هم جلوه های ویژه ی قوی ای داشت هم داستان منظم و مرتب و بسیار قابل قبول؛ البته برای فهمیدن فیلم باید حداقل 6 تا فیلم رو به عنوان پیش نیاز قبلا می دیدی، مجموعه ی کاملی از قهرمانان شرکت مارول که حالا رو به روی هم قرار گرفته بودن. من از دیدن فیلم واقعا لذت بردم و به نظرم از فیلم های قبلی خیلی بهتر بود و رو به پیشرفت.
امروز صبح هم شال و کلاه کردیم و کله ی سحر رفتیم مدرسه تا سرکلاس چهارم برای نمایش دوباره حاضر بشیم. از اونجایی که مثل دفعه ی قبل انتظار تعدادی هیولا با دندون های تیز و برهنه و چشم هایی با برق خباثت بودیم وقتی یه تعداد دختر و پسر تمیز و مرتب و مودب رو دیدیم که حتی با صدای بلند هم حرف نمی زدن، شوکه شدیم! سخت بود باور کنیم سه یا چهار سال تفاوت سنی تونسته باشه اون موجودات وحشی رو به انسان هایی چنین متمدن تبدیل کنه اما در کمال تعجب این موضوع حقیقت داشت. بچه ها آروم وسط کلاس نشسته بودن و در سکوت و با دقت به حرفای ما گوش می دادن، سوال های منطقی می پرسیدن که نشان از اطلاعات عمومی قابل قبول و هوش سرشارشون داشت و هیچ خبری از تحقیر و تمسخر، حتی در نگاه بچه ها، نبود.
این بار با خودم نقشه ی ایران برده بودم ،کمی در مورد جغرافیای ایران حرف زدم و تقریبا همون روند قبلی رو طی کردم با این تفاوت که این بار بچه ها ازم خواستن کلمات بیشتری رو به فارسی بهشون یاد بدم، ازم پرسیدن تفاوت فارسی و عربی چیه و آیا لباسی که پوشیدم لباس سنتی ایرانیه یا نه؟ جالب بود که پسرک بسیار باهوشی در شروع حرف هام، وقتی که پرسیدم تا حالا اسم ایران به گوشتون خورده یا نه؟، جواب داد: آره، هر چند نمی دونم ایران دقیقا روی نقشه کجاست اما می دونم کشور خیلی قشنگیه. وقتی ازش پرسیدم از کجا می دونی گفت توی اخبار شنیده! بسیار افسوس خوردم که چرا آماده تر سرکلاس نرفته بودم و کاش مطالب مفصل تری آماده کرده بودم اما دیگه فرصت از دست رفته بود و فقط می شد به این دل خوش کرد که حداقل اطلاعات رو بهشون دادم.
برام جالب بود که معلم کلاس از حرفهای ساده و اطلاعات ابتدایی ما یادداشت برمی داشت و متوجه شدم انگار اونم در جغرافیا زیاد جلوتر از بچه ها نیست چون به سختی می تونست هند رو روی نقشه پیدا کنه! البته در این شکی ندارم که خانم بسیار با استعداد و معلم بی نظیریه چون تونسته همچین بچه های باهوش و مودبی تربیت کنه.
خلاصه اینکه پرچم کشورهامون رو بچه ها رنگ کردن و روی نقشه چسبوندن، اون پسرک خوش صحبت هم بهم گفت دوستانی ایرانی در واشنگتن دارن واسه همین در مورد ایران اطلاعات داره. 
کلاس رو در سکوتی لذت بخش، در آرامشی که ازش هوش و دانش می بارید، ترک کردیم و وقتی پشت پنجره ی کلاس اولی ها رسیدیم و اونا با دیدن ما وحشیانه شروع کردن به دست تکون دادن، پشتمون رو بهشون کردیم و با خوشحالی سوار ماشین شدیم تا خاطرات این دو روز عجیب رو با جزییات و خیلی خوب، برای همیشه در ذهنمون حک کنیم.
۱۶/۰۵/۱۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">