آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

283

يكشنبه, ۲۲ می ۲۰۱۶، ۱۱:۳۶ ب.ظ

روز جمعه ی بارونی که از زمین و آسمون سیل می بارید، ساعت هفت و نیم زدیم بیرون و به لطف گوگل مپ عزیز که به دلیل اختلالات آب و هوایی قاطی کرده بود ساعت هشت و ربع رسیدیم به اداره ای که باید امتحان می دادیم. اینقدر بارون شدید بود که فکر می کردم قاعدتا نباید کسی اونجا باشه اما وقتی ما رسیدیم یه چیزی حدود 15 نفر زیر این سیل بی امان چتر به دست یا بی چتر پشت در بسته صف وایساده بودن. اشکان زحمت کشیده بود و ما رو رسونده بود والا با اون هوا و بعد مسافت ممکن نبود زودتر از نه و نیم ده برسیم. خلاصه اینکه راس ساعت هشت و نیم در رو باز کردن و چپیدیم تو. باید به ترتیب می رفتیم پشت گیت ها و بعد از ارائه ی مدارک، بهمون فرمی می دادن که پر کنیم با یک شماره، بعد صدامون می کردن واسه تکمیل فرایند. یه چیزی حدود 45 دقیقه منتظر نشستیم تامن رو صدا کردن. خیلی اضطراب داشتم، نه به خاطر امتحان، به خاطر برخورد با اون کسی که اون پشت وایساده و ترس از اینکه من حرفای اون رو نفهمم یا اون حرفای منو متوجه نشه؛ اما تقریبا همه ی مهاجرها رو می فرستادن سراغ یک خانم بسیار مهربان و مودب که خودش هم مهاجر بود و انگلیسی رو بسیار سلیس اما بدون لهجه حرف می زد. خانم پلیس مدارکم رو چک کرد، شماره ی چشمم رو تعیین کردن، ازم عکس گرفت، در مورد ایران و احمدی نژاد حرف زدیم (می گفت از احمدی نژاد خوشش میاد چون به 4 تا زبون می تونسته حرف بزنه!!!!!) و در نهایت از اونجایی که من شماره ی امنیتی ندارم، با مشکل برخوردیم و  همون طور که انتظار داشتم بهم گفت مدارکم حتما باید روی سایت بازشناسایی و تایید بشه و تا اون موقع، که معمولا یک تا دو هفته طول می کشه، اجازه ی امتحان دادن ندارم! این شد که دست از پا درازتر برگشتم توی سالن انتظار تا محمد بره و با موفقیت امتحانش رو بده، واسه دو هفته ی دیگه وقت آزمون شهری بگیره و برگردیم خونه.

البته روز پر ماجرای ما به همینجا ختم نشد و عصر هم برای مهمونی آخر ترم خونه ی فرانک دعوت بودیم. بدو بدو ناهار خوردم و دوش گرفتم و بچه ها اومدن دنبالمون و رفتیم مهمونی. من که وقت درست کردن چیزی رو نداشتم و با خودم شیرینی آماده برده بودم اما بچه ها زحمت کشیده بودن و غذاها و دسرهای خوشمزه ای با خودشون آورده بودن. آدری هم مرغ بسیار خوشمزه ای درست کرده بود. در نهایت تندیس بهترین خوراکی ها به دلمه ای که نگار درست کرده بود و رولت با خمیر پسته ای که کارلا پخته بود تعلق گرفت (این تندیس رو من به شکل نامحسوس اهدا کردم چون می چرخیدم بین بقیه و می پرسیدم از چی خوششون اومده بیشتر!) در نهایت هم خسته و خواب آلود برگشتیم خونه.

این دو روز هم مثل همه ی آخر هفته ها به بدو بدو گذشت. خیلی وقته که می خوام به رفقا و دوستان زنگ بزنم اما تا چشم به هم می ذارم می بینم ساعت شده 12 شب و وقت و جوونی برای تماس گرفتن باقی نمونده.

از فردا مارتن طولانی درس خوندن شروع می شه. باید هر چه زودتر کار رو به نتیجه برسون، وقتی باقی نمونده.

۱۶/۰۵/۲۲
آزاده نجفیان

زندگی در آمریکا

نشویل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">