آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

317

يكشنبه, ۲۶ ژوئن ۲۰۱۶، ۱۱:۱۲ ب.ظ

صبحا که بیدار میشم، قبل از اینکه از رختخواب بیام بیرون، پیام ها و ایمیل ها رو چک می کنم. علاوه بر اینکه این کار به یه عادت تبدیل شده، کمکم می کنه تا کاملا هوشیار بشم و توان بلند شدن پیدا کنم.

امروز صبح به یادداشتی از دوستی عزیز که به استانبول سفر کرده و قراره چند ماهی اونجا زندگی کنه برخوردم. نوشته بود وقتی خودش رو معرفی می کنه و اسمش رو می گه، با تعجب نگاهش می کنن و اون هم بلافاصله صورت کوتاه شده ی اسمش رو به عنوان گزینه ی پیشنهادی مناسب برای مورد خطاب قرار گرفتن به زبون میاره.

این مطلب جالب منو یاد این موضوع انداخت که من هم تقریبا یک ساله با این موضوع درگیرم که با اسمم چه کنم؟ اینجا معمولا چینی ها اسماشون رو به اسم های انگلیسی تغییر می دن اما کره ای ها و ژاپنی ها و هندی ها به ندرت این کار رو می کنن. اوایل که اومده بودیم فکر نمی کردم تلفظ اسمم برای آمریکایی ها سخت باشه. براشون سخت هم نیست اما تاکید رو میذارن روی هجای دوم اسمم و همین میشه که دیگه اسمم شبیه اسمم نیست و یه کلمه ی دیگه است. یادمه جلسه ی اولی که رفتیم سرکلاس فرانک، فرانک ازمون خواست اون اسمی یا تلفظی از اسممون رو که دوست داریم بقیه صدامون کنن روی مقوا بنویسیم و بذاریم روی میز جلومون. همون موقع وسوسه شدم که بنویسم آزی، اما دلم نیومد. تو ایران خیلی ها منو با مخفف اسمم صدا می کردن و هنوز هم این کار رو می کنن و من نه مشکلی باهاش داشتم و نه دارم، اما اینجا... . کم کم به شنیدن صدای عجیبی که به جای اسمم از دهن دوستان و بقیه ی آدمهای دور و برم در می اومد عادت کردم. فقط یک بار به مشکل برخوردم: سر جلسه ی دفاع آیدوگان، موقعی که هیات داوران ما رو از اتاق بیرون کرده بودن و مشغول مشورت بودن، محمد یکی از هم دانشکده ای هاشون رو بهم معرفی کرد. پسر خوب و موقری به نظر میرسید. چند بار ازم پرسید که اسمم چیه و بعد که موفق نشد تلفظش کنه، با خنده گفت شاید بهتره منم یه اسم آمریکایی برای خودم انتخاب کنم! منم که مدتها به این فکر کرده بودم که اگه روزی کسی همچین پیشنهادی بهم داد چی جوابش رو بدم، بلافاصله گفتم این مشکل آمریکایی هاست که نمی تونن اسمم رو تلفظ کنن، نه من! همیشه پیش خودم فکر کردم وقتی ما مجبوریم اسم خارجی ها رو درست تلفظ کنیم، چرا اونا نباید دست کم تلاش متقابلی داشته باشن؟ هر دو خندیدیم و تمام شد. بعدا محمد در لفافه بهم گفت که رفتارم خیلی توهین آمیز و گستاخانه، بلکه خشونت بار بوده و اصلا کار درستی نکردم که اینطوری جواب دادم. هر کاری کردم قانعش کنم که طرف حق نداشت چون نمی تونست اسمم رو تلفظ کنه بهم پیشنهاد بده عوضش کنم، محمد زیر بار نرفت که این رفتار با توقع آمریکایی ها، به خصوص جنوبی ها، از جواب مودبانه و محترمانه خیلی فاصله داره و باعث میشه نسبت بهت جهت گیری منفی داشته باشن و... گذشت. گذشت تا اینکه دو هفته پیش که توی کلاس زبان با ایمی ملاقات کردم، همون دختر مهربونی که می خواست اسم بچه ی آینده اش رو بذاره نازنین؛ وقتی صحبت خلاصه شدن نازنین به نازی شد، منم گفتم اسم من هم به پیروی از همین الگو و به همین شکل خلاصه میشه. وقتی شنید بهم گفت: یه وقت این کارو نکنیا! حیف اسم به این قشنگی نیست؟ آزی بیشتر بهش می خوره اسم یه دلقک باشه، نه تو! وقتی ماجرای اون دوست محمد و حرفی رو که بهم زده بود براش تعریف کردم، جا خورد و گفت طرف واقعا گستاخ بوده. ازم پرسید: بهش گفتی که چقدر گستاخه؟ به ایمی گفتم چه جوابی به طرف دادم و ایمی بسیار خوشحال شد و تاییدم کرد. گفت دلیلی نداره بخوام اسم به این قشنگی رو عوض یا خلاصه کنم. این مشکل بقیه است که نمی تونن اسمم رو درست صدا کنن. ایمی نه تنها درباره ی راز اسم ها، بلکه درباره ی آدم ها و شکستن دلشون توی غربت هم خیلی چیزها می دونست.

پیش خودم فکر می کنم دوستم چه کار درستی کرده که همون اول کار خودش رو از زحمت توضیح دادن اسمش به بقیه و تلفظ چندباره ی اون خلاص کرده. اما وقتی قراره یه جایی دور از سرزمینت زندگی کنی، هر چیز کوچیکی که تو رو به زبانت و به زمینت وصل می کنه، مقدس و حفاظت شده میشه؛ گیرم که اون چیز کوچیک، اسمت به زبون مادریت باشه، اسمی که هیچ کس، هیچ وقت، درست تلفظش نخواهد کرد.


سر افطار به محمد می گفتم مزه ی غذاهای دستپخت مامانم رو یادم رفته! می دونم که مزه ی این قورمه سبزی یا قیمه یا مرغی که درست می کنم یا مزه ی اونی که مامانم درست می کنه فرق می کنه، اما دیگه یادم نمی یاد چه فرقی!؟ فقط مزه ی اون غذاهایی رو هنوز به یاد میارم که خودم تا حالا فرصت و امکان درست کردنش رو نداشتم مثل فسنجون و باقالی قاتوق.

امروز به چه فکرها و خیال هایی گذشت.

۱۶/۰۶/۲۶
آزاده نجفیان

زندگی در آمریکا

نشویل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">