آزاده در سرزمین عجایب

یادداشت های روزانه یک مهاجر

یادداشت های روزانه یک مهاجر

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات آنلاین منه که توش درباره ی زندگی جدیدم در آمریکا خواهم نوشت. نظرات این وبلاگ بسته است و بسته خواهد ماند. لطفا درباره ی نوشته ها و جزییاتش ازم چیزی نپرسید چون به هر حال بی جواب خواهید موند! شماره ای که بالای هر پست وبلاگ خواهد اومد نشانگر تعداد روزهایی که از اقامتم در این سرزمین جدید می گذره. همین و تمام.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۹ نوامبر ۱۹ ، ۲۳:۰۳ 1507
  • ۲۰ جولای ۱۹ ، ۱۶:۲۴ 1395
  • ۱۵ جولای ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1390
  • ۱۴ جولای ۱۹ ، ۲۳:۳۹ 1389
  • ۰۴ جولای ۱۹ ، ۲۲:۳۱ 1379
  • ۱۷ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۰۱ 1362
  • ۱۰ ژوئن ۱۹ ، ۲۱:۱۷ 1355
  • ۰۶ ژوئن ۱۹ ، ۲۳:۰۶ 1351
  • ۲۷ می ۱۹ ، ۱۷:۰۰ 1341
  • ۲۴ آوریل ۱۹ ، ۲۱:۱۰ 1308

320

چهارشنبه, ۲۹ ژوئن ۲۰۱۶، ۱۱:۳۶ ب.ظ

به سختی چشم هام باز میشن اما اینقدر اتفاق فقط توی همین دو روز افتاده که نمیشه ازشون گذشت.

چند وقت پیش که حرف فرهنگ ژاپنی شده بود، سواکو بهم گفته بود اگه دوست داشته باشم می تونم یه روز بیام و کیمونو پوشیدن رو امتحان کنم. خیلی خوشحال شدم اما فکر کردم فقط یه تعارفه تا روزی که میخواست برای مراسم فارغ التحصیلی شوهرش کیمونو بپوشه بهم گفت داره لباس رو از توی چمدون در میاره و احتمالا بتونیم یه قرار با هم بذاریم. هی این قرار گذاشتن عقب افتاد تا اینکه جمعه بهم پیام داد این هفته چه روزی وقت دارم که بیاد دنبالم بریم لباس بپوشیم؟ باورم نمی شد! خودش می خواست بیاد دنبالم، بهم لباس بپوشونه و بعدم برم گردونه. واسه صبح سه شنبه قرار گذاشتیم اما چون تقریبا همه ی وسایل خودش رو توی کارتن گذاشته بود و خونه اش جا نداشت، رفتیم خونه ی سایا. سایا در بین ما به مرتب و منظم بودن مشهوره. با اینکه خونه خیلی کوچیک بود اما همه چیز در قفسه یا کشوهای کوچیک چیده شده بود و برچسب خورده بود! بامزه تر یه عالمه کتابی بود که شوهرش از ژاپن با خودش آورد که در بین اونا 34 جلد کمیک استریپ به چشم می خورد! کمیک ها در مورد یه پسر بازیکن بیسبال ژاپنی بود. همیشه این علاقه ی عجیب ژاپنی ها به بیسبال برام جالب بوده و دیدن اینکه حتی کتابهای کمیک در این باره دارن به جای اینکه کتابهای کمیکی درمورد ابر قهرمان ها داشته باشن، به این شگفتی اضافه کرد. سایا بهم کتابی رو نشون داد که عنوانش رو برام ترجمه کرد. اسم کتاب همه چیز درباره ی ادیان در 90 دقیقه بود! سایا گفت پدرش یه کتابخون حرفه ای ست و به شوهرش گفته آدم باید در مورد همه چیز در دنیا اطلاعات داشته باشه و این کتاب می تونه راهنمای خوبی برای به دست آوردن اطلاعات درمورد مردم سراسر دنیا باشه؛ شوهرش هم تردید نکرده و کتاب رو خریده و جالب تر اینکه با خودش آورده آمریکا! اینکه سایا شوهری تا این اندازه دیوانه ی کتاب داره برام واقعا جالب بود. تنها کتابهای اون کتابخونه که متعلق به سایا بود شامل دو تا کتاب آشپزی می شد! بهش گفتم کاش منو زودتر با شوهرش آشنا کرده بود؛ احتمالا ما خیلی موضوعات مشترک واسه حرف زدن باهم داشتیم.

اما بخش هیجان انگیز کار. بچه ها گفتن پوشیدن کیمونو فقط در مراسم خیلی رسمی مرسومه و خیلی هم سخته پوشیدنش. سواکو گفت حتما یه نفر باید به آدم کمک کنه و جالب اینجاست که هر بار می خواد کیمونو بپوشه مجبور روی یوتیوب سرچ کنه و طریقه ی بستن کمربند کیمونو رو آنلاین پیدا کنه تا بتونه از پسش بربیاد! ورژن تابستونه و سبک کیمونو اسمش یوکوتا ست که هنوز هم معموله و در خیلی از مراسم معمولی در ژاپن دخترها می پوشن. سواکو یوکوتایی رو که مادربزرگش براش دوخته بود آورده بود تا به من بپوشونه. یوکوتا سرمه ای بود با گل های درشت صورتی و زرد. اول یه زیرپوش بهم دادن که برم بپوشم. وقتی از اتاق اومدم بیرون بچه ها بهم گفتن معمولا زیر کیمونو سینه بند نمی بندن. تعجب کردم که چرا؟ سواکو جواب داد ایده ی سینه های برجسته از غرب به شرق اومده و تا قبلش داشتن سینه های بزرگ واسه زن های ژاپنی امتیاز محسوب نمی شده. کیمونو و یوکوتا هم طوری طراحی شدن که اصلا برجستگی سینه ها رو نشون نمی دن و اتفاقا تلاش می کنن تا از قفسه ی سینه تا شکم کاملا تخت و صاف به نظر برسه. برام خیلی جالب و تامل برانگیز بود. خلاصه اینکه سواکو شروع کرد با دقت لباس رو تنم کردن و بعد هم کمربند رو محکم بست. با اینکه مرتب ازم می پرسید راحتم یا نه، اما به نظرم زیاد براش اهمیت نداشت و سفت بستن کمربند از اصول اولیه ی کار بود. یه چیزی حدود ربع ساعت پوشیدنش که نه، پوشاندنش طول کشید. به نظرم بی نظیر بود. لباس با اینکه قرار بود در شرایط غیر رسمی یا توی خونه پوشیده بشه اما بی نهایت شق و رق بود. نکته ی جالب دیگه زیر بغل یوکوتا بود که یه جورایی یه سوراخ بزرگ تعبیه شده بود به جای اینکه آستین به تنه ی اصلی لباس وصل بشه. ایده ی جالبی بود برای جلوگیری از لکه ی عرق زیر بغل و روی لباس. کارشون که تموم شد یه دونه بادبزن ژاپنی دادن دستم و شروع کردن به عکس گرفتن! انصافا خیلی بهم می اومد. چند تا عکس هم از پشت سر گرفتن. وقتی پرسیدم چرا؟ جواب دادن گردن یکی از اعضای مهم در زیبایی شناسی ژاپنی محسوب میشه. پشت گردنت زیبات رو باید نشون بدی! درباره ی نحوه ی نشستن با لباس پرسیدم و گفتن حتما باید در مراسم رسمی دو زانو نشست و دقت کرد که دو لبه ی لباس روی هم باشه و زیر لباس یا پاهات پیدا نباشه. بعدم سواکو راه های یواشکی ای رو که در ظاهر به نظر می رسه تو دو زانو نشستی اما در واقع داری به پاهات استراحت می دی بدون اینکه کسی بفهمه و احساس کنه بهش بی احترامی شده رو بهمون نشون داد و کلی خندیدیم. یه چند دقیقه ای توی لباس نشستم اما اینقدر به عرق کردن افتادم که التماس کردم از تنم درش بیارن. بهشون گفتم لباس هر ملتی یه بخشی از شخصیتشون رو نشون می ده. اینکه لباس راحتی شما ژاپنی ها اینقدر ناراحت و رسمیه نشون می ده شماها کلا آدمای جدی و مودبی هستین.

من که روزه نبودم و بچه ها از این فرصت استفاده کردن و پیشنهاد دادن ناهار باهم باشیم. اول قرار شد بریم بیرون اما سواکو گفت کلی خوراکی داره که باید قبل رفتن تمومشون کنه و بیاین نودل سرد بخوریم. نودل سرد یه غذای ساده و معمول ژاپنی بخصوص برای تابستونه. نودل رو بعد از حاضر شدم می ریزن توی یخ! بعد با یا جور سس که مثل سویا سس هست و ترب مزه دار شده می خورن. مزه اش خوب بود مخصوصا که مطمئنا بودم مشغول خوردن هیچ موجود وحشتناکی نیستم!

بعد از ناهار تصمیم گرفتم یکی دیگه از آرزوهای ژاپنی ام رو محقق کنم به همین خاطر به سواکو گفتم بهم آریگامی یاد بده! تلاش بی حاصل اما بسیار لذت بخشی بود. درنای من شبیه درناهای مریض شد اما برای شروع بد نبود. بعدم منو رسوندن خونه.

اما امروز. سایا واسه سواکو یه مهمونی خداحافظی توی محوطه ی استخر مجتمعشون ترتیب داده بود. از طرفی آیدوگان و اصلی هم امروز ظهر به لس آنجلس و بعد ملبورن پرواز داشتن. محمد و اشکان صبح رفتن مرفیس برو تا در حمل چمدون ها و بسته بندی دقایق آخر به بچه ها کمک کنن. منم رفتم به مهمونی و قرار شد وقتی از اونجا راه افتادن به منم خبر بدن تا خودم رو برسونم فرودگاه. سایا یه آلبوم با عکسای همه امون واسه سواکو ترتیب داده بود که امضاش کردیم. پیتزا هم سفارش داده بود که گشنه نمونیم. هوا که گرم تر شد بچه ها که مجهز اومده بودن، تنی هم به آب زدن هر چند فکر کنم بعد که برگشتن خونه تازه متوجه شده باشن چقدر جزغاله شدن! سواکو کلی ذوق کرد. باورم نمی شه به این زودی شد یک سال و دوشنبه داره برمی گرده ژاپن. من زودتر از مهمونی زدم بیرون و رفتم فرودگاه. آیدوگان و اصلی یه عالمه بار داشتن و باید چیزی حدود 600 دلار اضافه بار پرداخت می کردن. علی بی نهایت بی تابی و گریه می کرد. ساعت خوابش بود و گشنه و سرگردون هم بود. گیر داده بود به پله برقی، اونم مسیری که پله می اومد بالا و ما نمی تونستیم ازش بریم پایین! چنان جیغ های وحشتناکی می کشید و اصلی بیچاره رو چنگ می زد که تمام فرودگاه ما رو نگاه می کردن. هزار تا کلک سوار کردیم تا یه کم آروم بشه و بچه ها برن سراغ تحویل بار و گرفتن کارت پرواز. یکی از این کلک ها این بود که محمد علی رو بغل می کرد از پله ها می برد پایین بعد با پله برقی می اومدن بالا. ذوقی که این بچه از سوار شدن به پله برقی داشت نیل آرمسترانگ موقع راه رفتن رو ماه بعید می دونم داشته باشه! از گل یا پوچ بازی کردن با محمد هم خیلی خوشش می یاد. خلاصه اینکه من و محمد و علی وسط فرودگاه رو زمین نشسته بودیم و بازی می کردیم و اصلی و آیدوگان با مسوول گمرک بحث می کردن که می گفت ویزای اصلی سه روزه که منقضی شده و نمی تونه پرواز بین المللی داشته باشه، باید برگرده ترکیه و از اونجا دوباره بره سفارت و... . خودشون ایراد گرفتن و خودشون هم ایراد رفع کردن؛ فقط این وسط اصلی بدبخت نصف شد تا بهش اجازه ی خروج دادن! ساعت چهار و نیم پرواز داشتن و هنوز نرفته بودن سالن ترانزیت. با عجله خداحافظی کردیم و رفتن. ما صاحب خاطره های خوب و البته ماشینشون شدیم! وقتی رفتیم توی پارکینگ تا ماشین رو برداریم دیدم یه پاکت تو ماشینه. همون پاکتی که کارت خداحافظی ای که درست کرده بودم و توراهی ای رو که قرار بود بهشون بدیم توش گذاشته بودیم. کارت توی پاکت نبود اما روی پاکت از زبون علی نوشته شده بود که دوستمون داره و منتظره این پاکت رو توی ملبورن ازمون تحویل بگیره. زیر پاکت یه شیر کوچولوی چوبی بود؛ یکی از اسباب بازیای علی. جیغ زدم و بلند گریه کردم؛ بلند، بلند، بلند...

۱۶/۰۶/۲۹
آزاده نجفیان

زندگی در آمریکا

نشویل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">